گادتب: خبرهای ضد و نقیضی از واشنگتن مخابره میشود. نمیتوان با قاطعیت گفت کدامیک دروغ و فریب یا راست و واقعی است. یک روز نیویورک تایمز از طرح اعزام 120 هزار نیرو به خاورمیانه میگوید و دو روز بعد درباره مخالفت قاطع دونالد ترامپ با هر گونه جنگ با ایران مینویسد.
خود ترامپ هم یک روز با اعزام ناو جنگی پیام جنگ میفرستد و روز بعد به مذاکره دعوت میکند و شماره تلفن میدهد. بعد از آن هم هر چند میگوید نمیخواهد با ایران بجنگند، اما “ابراز امیدواری” میکند که جنگی رخ ندهد.
به نظرم صرف نظر از ماهیت تصمیم واقعی آمریکا اما این تناقضگوییها و ابهام هدفمند بوده و با هدف گیج کردن ایران است. این شیوه، اساس رفتار سیاسی و اقتصادی دونالد ترامپ است که در کتاب Crippled America How to Make America Great Again آن را به خوبی تشریح میکند.
از این رو، در مساله وقوع یا عدم وقوع جنگ نمیتوان زیاد به اظهارنظرها و مواضع آمریکاییها به ویژه خود ترامپ استناد کرد. اگر مبنا این باشد که یک روز باید بگوییم جنگ میشود و روز دیگر بگوییم جنگ نمیشود. در این وضعیت حساس، طبیعی است که شاهد درز هدفمند اطلاعاتی درست یا غلط از “منابع آگاه” آمریکایی در رسانههای این کشور و جهان باشیم.
اساسا در چنین شرایطی است که جنگ روانی و عملیات “فریب” اهمیت مضاعف یافته و بیشتر از هر زمانی اعمال میشود. به هر حال، فعلا میزان حضور نیروهای آمریکایی در منطقه نشانهای از وقوع یک جنگ گسترده ندارد، مگر این که به تدریج بر حضور آنها در هفتهها و ماههای پیش رو افزوده شود. در این شرایط اما احتمال وقوع یک درگیری محدود و کنترل شده میرود.
در این اوضاع، اگر فرضاً احتمال وقوع جنگ را کاملا از معادلات کنار بگذاریم، امکان هیچ نوع مذاکره مستقیم میان آمریکا و ایران وجود ندارد. دلایل آن هم مشخص است. نه ترامپ به دنبال مذاکره واقعی است و نه ایران در این شرایط وارد مذاکره مستقیم میشود. اما احتمال مذاکرات غیر مستقیم وجود دارد و چه بسا آغاز هم شده باشد که نمود آن را میتوان در تحرکات دیپلماتیک اخیر دید که شکلی میانجیگرانه دارد. این تحرکات چند جانبه از جانب عراق، قطر، عمان، سوئیس، روسیه و طرفهای دیگر میباشد.
فعلا این تحرکات یک هدف مشخص را دنبال میکند و آن هم پایین کشیدن فتیله تنش و جلوگیری از وقوع یک جنگ احتمالی است.
کشورهای عراق، قطر و عمان از بیم خطرات ویرانگر ادامه تنش میان آمریکا و ایران برای کل منطقه، انگیزه کافی برای میانجیگری دارند، اما این تنها کل ماجرا نیست. به نظر میرسد که یک چراغ سبز آمریکایی هم پشت قضیه است.
حال پرسش این است که این چراغ سبز به چه معناست و آیا این تحرکات میتواند به یک راه حل برای نزاع میان ایران و آمریکا منتج شود؟
پاسخ شرح مبسوطی میطلبد، اما عجالتا بر اساس خوانشی که نگارنده از تاریخ چهل ساله نزاع دو طرف، متغیرهای منطقهای تاثیرگذار در آن، سیاست خاورمیانهای آمریکا در چند دهه گذشته، راهبرد کنونی دولت آمریکا و شخص دونالد ترامپ و دیگر فاکتورهای اثرگذار دارد، بسیار بعید است که این تحرکات بتواند در یافتن راه حلی میان دو طرف موفق باشد. از این رو، چراغ سبز آمریکا هم صرفا با هدف مدیریت اوضاع کنونی و کنترل واکنشهای احتمالی تهران نسبت به تشدید فشارهاست.
بر این اساس، دور از ذهن است که از شدت فشارهای اقتصادی و سیاسی واشنگتن بر تهران کم شود. قبلا هم در چند نوشتار عرض شد که راهبرد کنونی آمریکا در مقابل ایران ارتباط تنگاتنگی با “معامله قرن” دارد و نباید صرفا در چارچوب تیرگی چهل ساله روابط میان دو طرف به آن نگریست. از این رو، کاهش این فشارها نه تنها هیچ نوع همخوانی با بسترسازی منطقهای برای تضمین آینده این معامله ندارد، بلکه امکان طرح آن را هم میتواند منتفی کند.
به نظرم با این خوانش، اختلافات در دولت آمریکا میان بولتون و پومپئو و دیگران هم، اگر واقعی باشد و هدفمند نباشد، تاثیری منفی بر راهبرد فشار حداکثری آمریکا ندارد. اگر هم بالفرض بولتون از کابینه آمریکا برود، باز احتمال بازگشت ترامپ از مسیر کنونی منتفی است؛ هر چند شاید اندکی از تندیها کاسته شود، اما تحریمها و فشارهای کنونی سر جای خود خواهد ماند و تشدید هم خواهد شد.
فرضاً اگر ورود واشنگتن به این فاز پرتنش با تهران را نه نتیجه تصمیم سیستمی آمریکا، بلکه صرفا به خاطر سیاستهای شخص ترامپ یا وجود افرادی چون بولتون بدانیم که ترامپ قدم در مسیری گذاشته است که اگر هم بخواهد نمیتواند از آن عدول کند. اگر هم نقش عوامل دیگر را نادیده بگیریم که معادلات انتخابات آتی ریاست جمهوری آمریکا در سال 2020 از جمله بحث لابی اسرائیلی که بولتون تنها یکی از مهرههای آن است، اجازه چنین کاری را نمیدهد