گادتب: کرامت انسان و فضیلت وی بر بسیاری از مخلوقات دیگر از بدو خلقت با امتزاج روح الهی و جسم آدمی تحقق یافته و منشأ مقام خلیفةاللهی و مسجود ملائک مقرب پروردگار برای انسان گردید. آنچه حضرت الله به صورت «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ» (اسراء، ۷۰) تصریح نموده همان است که امروزه در متون اسلامی به عنوان کرامت ذاتی انسان تعبیر میشود و دنیای مسیحیت نیز پس از دوران سیاه قرون وسطی به این مهم پی برده و با تأسیس مکتب اومانیسم (انسانگرایی)، انسان را محور و هستهی مرکزی امور اینجهانی قرار داده است.
هم از این روست که انسان بر خاک مقدم است و در برخی کشورها این انسان است که برای خاک تصمیم میگیرد. مثلاً برای اعلام استقلال یک ملت و جدایی منطقهی آنها از منطقهی متعلق به ملتی دیگر در یک کشور، رفراندوم برگزار کرده و رأیگیری میکنند تا انسان تصمیم بگیرد که چگونه میخواهد زندگی کند.
در منطقهی ما اما، شرایط بسیار متفاوتی حاکم است. اینجا، یعنی نزد مردمان منطقهی ما، از کرامتی که الله بر بنیآدم موهبت نموده خبری نیست. اینجا خاک برای انسان تصمیم میگیرد. این امر حتی در اشعار حماسی یا نظریات سیاسی و اجتماعی نیز کاملاً هویداست. جایی که سخنی از انسان وجود ندارد و این خاک و مرز است که «پرگهر» است، جغرافیاست که مقدس است، تمامیت ارضی ایران یا خریطهی آذربایجان است که اولویت اوّل میباشد … و کسی از مردمی که در این جغرافیا زندگی میکنند و آنچه این مردم میخواهند سخنی به میان نمیآورد.
کاربرد عباراتی چون فرهنگ ایرانی، معماری ایرانی، موسیقی ایرانی، تمدن ایرانی و … و مشابه آن فرهنگ آذربایجانی، معماری آذربایجانی، موسیقی آذربایجانی، تمدن آذربایجانی و … نیز از جهاتی ناشی از همین ترجیح خاک بر انسان است. مگر موجد فرهنگ و تمدن و معماری و موسیقی و …. خاک ایران یا آذربایجان بوده است؟ آیا صحیحتر نیست که یک تمدن به نام سازندگان آن نامیده شود؟ آیا بهتر نیست اصطلاحات خاکگرایانهی فوق را با عبارات انسانگرایانهای نظیر فرهنگ تورکی، معماری تورکی، رقص تورکی، موسیقی تورکی، تمدن تورکی و… یا مشابه اینها برای فارس و عرب و …تصحیح کنیم؟ هر چه باشد موجد و خالق این فرهنگ و تمدن و موسیقی و … انسانها هستند.
در این زمینه سؤالی دیگر نیز میتوان پرسید. چه کسانی و چرا خاک را برتر از انسان قلمداد میکنند؟ چه کسانی و چرا چنین اصطلاحاتی را چنان با تعصب دفاع میکنند گویی این نه انسان بلکه خاک میباشد که فرهنگ و تمدن و موسیقی و … را خلق میکند؟ این کسان چه سودی از ترجیح خاک بر انسان میبرند؟
افرادی که به جای ارزشدهی به انسان و کرامت انسانی، به خاک تعصب نشان میدهند، به احتمال زیاد از منظر فلسفه و روانشناسی اشتراکات فراوانی دارند، لیکن اگر بخواهیم از بعد سیاست بنگریم، دو طیف به ظاهر متخاصم اما در واقع همسو از اصطلاحات خاکگرایانهی فوق سود میجویند:
یکم آنها که با شنیدن سرود مرز پرگهر بادی در غبغب انداخته و با انکار وجود ملل تورک، عرب، فارس و … در ایران و تبدیل اصطلاح حقوقی ایرانی به معنی شهروند کشور ایران که میتواند تورک، فارس، عرب یا … باشد به اصطلاحی قومی ـ نژادی به معنی شخصی از نژاد اصیل آریایی که وجود آن را نه هیچ شخص دانشمندی اثبات کرده و نه قبول دارد، سعی در آسیمیلاسیون و فارسزبانسازی تورکها و دیگر ملل غیر فارسزبان دارند؛ و دوم آنها که با سانسور یا اختفاء کلمهی تورک تلاش میکنند بین تورکهای ایران و خارج ایران از یک طرف و بین تورکهای داخل ایران از طرف دیگر جدایی و تفرقه انداخته و ضمن کمک به طیف اول، ملتی جدید به نام «خلق آزر» بسازند. این دو گروه فوق که ظاهراً خصم یکدیگر میباشند، در واقع، از یک سرچشمه آب میخورند و در یک آسیاب آب میریزند.
دلسوزان ملت تورک میدانند که پروژهی تلاش برای شکوفایی و قدرتیابی مجدد عنصر تورک در جهان، و بویژه ایران، از دو جناح پیگیری میشود: از یک طرف، چنانچه در شوروی سابق شاهد بودیم و آثار آن هنوز به شدت ادامه دارد، تورکها را به گروههای قومی کوچک و قابل مدیریت تجزیه و تقسیم مینمایند و از طرف دیگر، تلاش میکنند گروههای کوچک تورک را تحت مدیریت گروههای مختلف غیر تورک در آورده و بدینترتیب آنها را جداگانه بلیعده و آسیمیله نمایند. وجود اقلیتهای تورک در تقریباً تمامی کشورهای از چین تا اروپا مؤید قوی این ادعاست.
جملهی «قومی به نام فارس در ایران وجود ندارد» نیز از این منظر توسط خاکگرایان انسانگریز مطرح میگردد. آنها میگویند «قومی به نام فارس در ایران وجود ندارد، همهی ما ایرانی هستیم». این جمله، در واقع، مدخلی برای شروع پروژهی آسیمیلاسیون و فارسزبانسازی ملل غیر فارسزبان مخصوصاً تورکها در ایران است. از نگاه اینان، زبان فارسی زبان یک قوم خاص نیست، بلکه زبان همهی ایرانیان است. لذا وقتی یک تورک زبان تورکی را رها نموده و فارسی تکلم میکند، در ملتی دیگر هضم و آسیمیله نمیشود بلکه فقط ایرانیت خود (به معنای قومی ـ نژادی و مد نظر این افراد) را تقویت میکند! از دید این افراد، چون تورکها شهروند کشور تورکیه نیستند و شهروند کشور ایران هستند، پس زبان تورکها نیز تورکی نیست بلکه ایرانی (بخوانید: فارسی) است. بنابراین تورکها باید زبان تورکی را رها کرده و صرفاً به زبان ایرانی (فارسی) صحبت کنند و این استحاله محسوب نمیشود. با دقت در وضعیت فکری ـ زبانی تورکهای آسیمیله در مییابیم این تاکتیک که از زمان مشروطه شروع شده تأثیر کمی نداشته است.
البته جملهی «قومی به نام فارس در ایران وجود ندارد» از منظر تاریخی صحیح است. واقعیت این است که تقریباً تا شروع حکومت دستنشاندهی پهلوی، نمیتوان کسی را پیدا کرد که ادعای فارس بودن داشته باشد. کلمهی فارس تا اواخر دورهی قاجار صرفاً به معنای یک ناحیهی جغرافیایی در داخل فلات ایران بوده است. افرادی که امروزه فارس نامیده میشوند سابقاً تاجیک نام داشتند و هنوز هم در نواحی مرکزی ایران تاجیک نامیده میشوند. همچنین امروزه میدانیم خاستگاه زبان فارسی که تا قرن پیش عموماً دری یا تاجیکی نامیده میشد و فارسی نامیدن آن از اواخر دوران قاجار آغاز شده است، نه ایران کنونی بلکه ماوراءالنهر میباشد. بنابراین قوم فارس کنونی با اقوام باستانی مرده که امروزه هخامنشی و … نامیده میشوند (و زبان فارسی با زبان آنان) ارتباطی ندارد.
به عبارت دیگر، جملهی مزبور را میتوان به صورت «در ایران، قومی تاریخی به نام فارس وجود ندارد» تصحیح نمود. در واقع نیز، این قوم، ماهیت اتنوپلیتیک داشته و برساخت آن با فعالیت مستشرقین غربی شروع و با گمارده شدن پهلوی بر ایران تحت شرایط اشغال ۸ سالهی کشور توسط بریتانیا به اوج رسیده است.
علاوه بر این، زبان فارسی (در واقع تاجیکی / دری) که سابقاً یک زبان محلی در ایران بود، در سدهی اخیر به کمک غربیان، مخصوصاً بریتانیا، با غصب موقعیت تاریخی و جغرافیایی زبان تورکی به عنوان تنها زبان سراسری کشور ایران و به طور ناشایست خود را به مقام تنها زبان رسمی کشور ارتقاء داده است. بنابراین، جهت حفظ سنن تاریخی و همچنین رعایت حقوق مردم ایران، لازم است این انحصار اجباری شکسته و تورکی نیز در ایران رسمیت سراسری یابد و از تمام مزایایی که امروزه فقط شامل زبان فارسی است بهرهمند گردد.
برخی مورخین ﻓﺎﺭﺱزبان چنین میپندارند که ۱۴۰۰ سال پیش، اعراب، ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﺼﺮﻑ ﮐﺮﺩه ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﺭﺳﻤﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ. آنها از این داستان خیالی ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﯾﺎﺩ کرده و پس ﺍﺯ ۱۴۰۰ ﺳﺎﻝ هنوز هم با یادآوری آن سالها مرثیهسرایی نموده و علیه اعراب کنونی موضع میگیرند و ﺍﺯ ﺩﻭ ﻗﺮنی که به زعمشان زبان فارسی ﺭﺳﻤﯿﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﻋﺮﺑﯽ ﺟﺎﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩه ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ «ﺩﻭ ﻗﺮﻥ ﺳﮑﻮﺕ» ﯾﺎﺩ میکنند.
نکتهی جالب ماجرا آنجاست که همین مدعیان حقوق انسانی در ۱۴۰۰ سال پیش، امروز خود از بزرگترین ناقضان حقوق انسانی هستند. در شرایط امروز، از کشورهای پیشرفته مثل سوئیس بگذریم که نه تنها با وجود چند زبان رسمی تجزیه نمیشود بلکه یکی از امنترین و مرفهترین کشورهای جهان نیز میباشد، حتی در عراق و افغانستان همسایه نیز این مسائل حل و فصل شده و ﺩﻭﻟﺖها سعی دارند وظیفهی خود مبنی بر تأمین آموزش به زبان مادری را برای همهی ملل کشور خود به انجام رسانند.
اما معترضین نقض حقوق بشر در ۱۴۰۰ سال پیش، ﺧﻮﺩ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ با زیر پا گذاشتن توام موازین دینی، انسانی، اخلاقی و … ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻏﯿﺮ ﻓﺎﺭسها ﺗﺤﻤﯿﻞ ﮐﺮﺩﻩاند ﻭ خم نیز به ابروی خود نمیآوﺭﻧﺪ ﻭ حتی ﺁﻥ ﺭﺍ ﻃﺒﯿﻌﯽ و لازمهی امنیت کشور قلمداد میکنند؟
با اینهمه، شوونیستها و نژادپرستان از این مهم غافلاند که آنها در حالی به زعم تلاش برای حفظ بت تمامیت ارضی ایران، کودکان ملل ﻏﯿﺮ ﻓﺎﺭﺱ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭیشان ﻣﺤﺮﻭﻡ کرده و قصد کشیدن آنها به صلابهی تست «بسندگی فارسی» و حقنهی زبان فارسی بر نوپایان معصوم غیر فارس میکنند که ملتهای تحت ستم ایران نیز چونان ابراهیم هر روز مصممتر از دیروز، خود را برای روز جشن بزرگ نمرودیان آماده میکنند. شامگاه روز جشن، این بار، تبر بر دوش چه کسی خواهد بود؟
برگوتای ایلتریش