پنج‌شنبه , آوریل 25 2024
azfa

خاطره‌ی جالب بلوهر آصفی درباره‌ی پیشه‌وری

گادتب: از اوایل حکومت فرقه که اصلاحات شهری را شروع کرده بودند این خاطره را به یاد دارم.

پدرم سرشب که از مسجد برگشت گفت: امشب برای شام باید به خانه‏ ی کیم کییّک بروم که از عتباب برگشته است.

مادرم پرسید من هم باید حاضربشم؟

پدرم گفت مهمانی مردانه است و رفت طرف گنجه‌ه‏ایی که لباس‏های پلوخوری‏‌اش را آن‏جا آویزان می‏کرد، لباس پوشید و بلافاصله راه افتاد. و من هم به دنبالش.

گفت: تو کجا میآیی؟

گفتم: من هم‏کلاسیِ پسرش هستم. امروز در مدرسه، من وجلیل حلمی را دعوت کرد و گفت که شب هم‏راهِ پدرهایتان بیایین خانه‏ ی ما.

تهیه‏ ی شام به‏ عهده‏‌ی حاج حسین چلوپز است. امشب چلو کباب خواهد داد. فاصله‏‌ی خانه ازمنزل ما زیاد دور نبود. با پای پیاده نیم‏ ساعت طول می‏کشید.

ماه محرم بود و بر پشت‏بامِ بیشتر خانه‌ها پرچم سیاه عزاداری به چشم می‏خورد. سرمای سوزناک زمستان بیداد می‏کرد. صدای بیل و کلنگ و کامیون‏های کمپرسی و موتور غلتک‏های سنگین به گوش می‏رسید. باد نجوای کارگران را که در آن سرما زیر نور چراغ‏های متحرک برقی کارمی‏کردند درفضا تاب می‏داد. رسیدیم به چهارراه منصور رو به ششگلان. از دور، در میان ذرات نور چراغ ها انبوه کارگران دیده میشدند و سر و صداهای ماشین آلات و کامیونهایی که درآمد و رفت بودند به گوش می رسید.

رسیدیم. خانه بزرگی بود در کوچه‌ی قره‏‌باغی ‏ها. یادم نیست چه کسی از مکه یا کربلا برگشته‏ بود. طبق عادت شام مفصلی تهیه دیده بودند. توی اتاق گرمی چند تا از همکلاسی‏ هایم را دیدم. ممی‏ قره می‏رفت هر چند دقیقه یک بار از تَنَبی شیرینی می‏آورد و تند تند می‏خورد. مردی که مسؤول آبدارخانه بود و برای مهمان‏ها چای قلیان و چپق می‏داد، هر ازگاهی با یک سینی چای می‏آمد سری به اتاقی که نشسته بودیم، می‏زد. سینی چایی را می‏گذاشت وسط و می‏رفت. بعد از این‏که ممی‏‌قره دوبار قندان را خالی کرد، دیگر آن مرد سراغ ما نیامد. قند و شکر کم‏یاب بود و گران، بیش‏تر خانواده‏‌های شهری با کشمش و خرما چای می‏خوردند. در حیاط خلوت، زیر آلاچیق بزرگ، حاج حسین چلوپز کارگران خود را با چندتا دیگ بزرگ و پاتیل و منقل‏های دراز کباب‏‌پزی مستقر کرده‏، خودش هم بین مهمان‏ها در تنبی بزرگ نشسته بود.

مسؤولیت پخت‏‌وپز و تقسیمِ غذا را به‏‌عهده‏ ی پسر برادرش آقا نقی، ورزشکاری به نام با صدای دل‌انگیز و  قیافه‏‌ی خندان گذاشته بود.

شام تمام شد. آقایان شهیدی و نجفی و مفیدآقا با چند تا از علمای شهر با دعای خیر خانه را ترک کردند.

شب از نیمه گذشته بود که با پدرم و جماعتی از همسایگان به طرف محله‌مان به راه افتادیم. سرما بیداد می‏کرد. ازکوچه‏‌ی قره‏‌باغی ‌ها تا رسیدن به خیابان منصور لرزیدم.

شروع به دویدن کردم از سمت خانه رو به خیابان پهلوی. باد سوزناک صدای خنده و شادی مهمان‏ها را در فضای پشتِ‏ سرم می‏‌پیچاند.

رسیده بودم به نزدیکی‌های چهارراه منصور که در تاریکی، مردی جلویم سبز شد. با لباس تیره و کلاه شاپو آن‏طور که تمام صورت‏‌اش دیده نمی‏‌شد. درست نبش شرقی خیابان منصور و پهلوی.

ذرات نور ضعیف چراغ برق، براده‌های یخ را که از بخار دهان روی شالگردن ‌اش آویزان بود نشان میداد. وحشت زده شده بودم. بر جایم ابستادم. پرسید:

این موقع شب کجا میری پسر! آن هم تک و تنها؟

خودم را گم کرده بودم. گیج و منگ با لکنت زبان گفتم: «خانه»!

پدرم با دوستانش رسید. با دیدن مرد همگی به حالت احترام شق و رق ایستادند و سلام کردند. پس از احوال‏پرسی از یک یک آنان، گفت:

«دونفر را فرستادم برای کارگرها شام بیاورند، هنوز نرسیده ‏اند. نگرانم. بچه‌ها گرسنه‏‌اند.»

پدرم با شنیدن این حرف، روکرد به برادرم گفت: «چند نفری برین خانه‏‌ی … به حاج حسین بگو آن دیگ اضافی را با همه‏ ی مخلفاتش فوری بیارن اینجا برای کارگرها.»

برادرم با چند نفر رفت و طولی نکشید آقانقی درحالی‏که دیگ بزرگی را روی نردبانی با چهار نفر حمل می‏کردند، نزدیک شد. با دیدن مرد تعظیم کرد. و چیزی گفت که نشنیدم ولی مرد به گرمی با آقانقی دست داد.

معلوم بود که همدیگر را می‏شناسند. مرد با لبخندی مهربان گفت:

«پهلوان مزه‌اش هنوز زیر دندانمه. خب بریم پیش بچه ها.»

و هم‏راه آن‏ها رفت به سمت ماشین‏‌آلات  و کارگرهایی که در آن نزدیکی سرگرم کار بودند.

پدرم می‏گفت: «اگر باچشم خودم ندیده بودم باور نمی‏کردم که این موقع شب دراین سوز و سرمای گزنده تک و تنها و بدون قراول (یعنی محافظ) این شخص بالای سر کارگرها بایستد و در فکر شام آن‏ها باشد.

من قبلا بارها این مرد را دیده بودم. ولی درآن موقعیت او را نشناختم. این شخص دلسوز و مهربان همان سیدجعفر پیشه‏‌وری بود.

دوباره امتحان کنید

خلیل مختاری نیا: ارمنستان؛ سرزمین و جغرافیایِ تاریخیِ تُرکان

 گادتب: ارمنستان کنونی در طول تاریخ همواره جزئی از خاک و سرزمین تورک بوده است؛ …

حمید مطهری سرمربی موقت تراختور شد

گادتب: به گزارش مرکز گادتب، با اعلام هوشنگ نصیرزاده حمید مطهری به کادر فنی تراختور …

دیدگاهتان را بنویسید