گادتب: ذبیحالله صفا با وقاحت تمام درخصوص تورکها و زبان تورکی میگوید: در دورهاي كه تصوّر ميكنيم ايران از قيد اسارت زردپوستان آسياي ميانه رسته بود؛ چگونه گرفتار مصيبت كساني شد كه تركتر از ترك بودند، قبايل و اقوام مختلفي كه همان درشتخوييها و همان سنّتهاي تركمانان و حتّي زبان و اصطلاحهاي لشكري و كشوري آنان را بيكم و كاست در اين عهد به كار بردند.
ذبیحاللّه صفا و زبان تورکی
ذبیح الله صفا (متولد: ۱۶ اردیبهشت۱۲۹۰ در شهمیرزاد سمنان – فوت: ۹ اردیبهشت ۱۳۷۸ در لوبک آلمان) از اساتید و مؤلّفان سرشناس زبان و ادبیات فارسی بود و مهمترین کتاب تاریخ ادبیّات فارسی نیز به قلم او به نگارش درآمده است. او اندکی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی از ایران گریخت و در سال ۷۸ در لوبک آلمان فوت کرد. برخورد و موضعگیری او در برابر تورک و زبان تورکی از همان روش معمول در میان اهل قلم ایران پیروی میکند. صفا قویّاً مخالف وجود زبان تورکی در ایران و حتّی بالاتر از آن وجود واژه های تورکی در زبان فارسی را هم برنمیتابید.
وی زمانی که در باره وضع عمومی زبان و ادب فارسی در در قرون هفتم و هشتم سخن میگوید به نفوذ زبانهای تورکی و مغولی در زبان فارسی نیز اشارتی میکند و وجود حکومتها و سلسله های تورکی را عامل گسترش زبان تورکی معرّفی می کند:
« از همین دوره است که ساختن اشعار ترکی بوسیله شاعران پارسیگوی و درآوردن آنها در دیوانهای خود و ساختن اشعار ملمّعی از پارسی و ترکی معمول گردید. در ربابنامه سلطان ولد پسر مولوی ۱۵۶ بیت شعر ترکی و در دیوان او و همچنین در دیوان کبیر مولانا ابیات متعدّد ترکی و در مثنوی مولوی کلمات ترکی بسیار بکار رفته است و این نیست مگر تأثیر مستقیم حکومت ترکان در طول قرن پنجم و ششم هجری و سپس استیلای مغول و تاتار که بدبختانه در روزگاران بعد نیز تا دیرگاه با غلبه و استیلای زبان ترکی در سازمانهای کشوری و لشکری ایران همراه بود .» ( تاریخ ادبیّات در ایران، تألیف ذبیح اللّه صفا ، ج ۳ بخش اوّل ص ۳۱۴ )
وجود سلسلههای پرشمار تورک در تاریخ ایران فایدهای برای زبان تورکی نداشته و حتّی به زیان زبان تورکی نیز بوده است. متأسّفانه در تاریخ پادشاهان تورک در ایران سلاطین و وزیرانی که حامی و مروّج زبان و ادبیّات تورکی باشند به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسد و جناب صفا و همفکران او از این بابت باید خیلی هم راضی و شاکر باشند چرا که اگر غیر از این میبود با توجّه به گسترش و طولانی مدّت بودن حکومت سلاطین تورک در ایران زبان فارسی بر جای نمیماند که آقای صفا برای آن تاریخ ادبیّات بنویسد.
وجود اشعار تورکی در اشعار مولوی و سلطان ولد و به کار رفتن تعداد بسیاری از کلمات تورکی در مثنوی بر خلاف تصوّر جناب صفا نتیجه تأثیر مستقیم حکومت تورکان نیست. نتیجه تورک بودن این پدر و پسر است؛ واقعیّتی که جناب صفا و قلم به دستان بیتقوای سلف و خلف او از از اعتراف و باور بدان وحشت دارند. سرودن ملمّعات تورکی ـ فارسی و یا به کار بردن تعداد کثیری واژه تورکی در لابلای اشعار در میان شاعران تورک پارسیسرا به صورت یک سنّت درآمده بود. نظامی هم این کار را میکرد؛ خاقانیهم این کار را می کرد؛ همانگونه که مولوی و سلطان ولد این کار را کردهاند و صائب هم همین کار را تکرار کرده است. نمیگویم که فارسیسرایی آنان نتیجه اجبار و الزام بوده بلکه میگویم جوّ غالب همین بود و بستری که برای فارسیسرایی از زمان های دور پدید آمده بود همچنان اثرگذاری خود را حفظ میکرد و شاعران تورکی که فارسی میسرودند و ناتوان از سنّتشکنی و ایجاد جوّی نو بودند با سرودن ملمّعات تورکی ـ فارسی و نیز به کار بردن واژههای تورکی و تعبیرات تورکی در شعر خود با زبان اصلی خود عشق بازی میکردند.
ذبیح الله صفا خواهان کنار گذاردن لغات تورکی رایج در زبان فارسی بود و مخالفان این کار را گندم نمایان جوفروش معرّفی می کرد:
“با همه کوششهایی که شده است بر اثر مقاومت گروهی بزرگ از گندمنمایان جوفروش هنوز واژه های بسیار ترکی که معادل فارسی آنها را به آسانی میتوان یافت در زبان فارسی باقی است و معلوم نیست آنها را به یادگار کدام دسته از وقایع خوب یا بد نگاهبانی میکنند. » (همان ص ۳۱۴)
نفوذ زبان تورکی در فارسی و وجود لغات پرشمار تورکی در فارسی چیزی نیست که بتوان به راحتی با آن مقابله کرده و این لغات را از فارسی بیرون راند. برخلاف تصوّر ابلهانهای که گمان میکند تعداد لغات تورکی در فارسی به زحمت مرز صد واژه را رد می کند؛ باید گفت تعداد لغات تورکی در فارسی سر به هزاران میزند و در صورت کنار گذاردن کلمات تورکی از فارسی؛ متولّیان این زبان باید برای این چندین هزار لغت معادل فارسی بسازند.
دکتر ذبیحاللّه صفا در جلد پنجم کتاب تاریخ ادبیّات ایران, بخش یکم، صفحه ۶۳ آن در وصف دوره صفویّه میگوید:
« … اگر کسی همه فصلهای این مجلّد را به دقّت بخواند؛ خواهد دید در دورهای که تصوّر میکنیم ایران از قید اسارت زردپوستان آسیای میانه رسته بود؛ چگونه گرفتار مصیبت کسانی شد که ترکتر از ترک بودند، قبایل و اقوام مختلفی که همان درشتخوییها و همان سنّتهای ترکمانان و حتّی زبان و اصطلاحهای لشکری و کشوری آنان را بیکم و کاست در این عهد به کار بردند. » ۳۹
به رسم معهود باستانگراها که بیادبی و ناجوانمردی جزء لاینفکّ آن است؛ دکتر صفا تعبیر عجیب و غریب « ترکتر از ترک » را بهکار میبرد. نویسندگانی از این نوع در سایه حمایتهای جهنّمی حکومت وقت به خود حق میدادند که هر ناسزایی را نثار هممیهنان خویش سازند. از سوی دیگر بیانصافی بزرگی است که در باره صفویّه اینگونه سخن بگوییم. بعد از حمله مغول به سال ۶۱۶ هـ. ق. کدام حکومت را مشاهده میکنیم که بتواند ایرانی یکپارچه و متّحد و قدرتمند سازد و ایران را از نو احیا کند. حتّی برای حفظ و قدرتمند ساختن آن با همزبانان ازبک و عثمانی خود نیز بجنگد؛ دشمن اروپایی را شکست دهد؛ از فنّ و صنعت اروپا آنچه را لازم دارد اقتباس کند؛ دین و علوم عقلی، معماری و قدرت نظامی را توسعه بخشد و روابطی متعادل با دول اروپایی پایهریزی کند.
نویسندگانی از نوع دکتر صفا به دنبال چه هستند؟ خان خانی و ملوکالطّوایفی بعد از حمله مغول یا فتنه افغان و حکومت ایلاتی کریمخان و جانشینانش . آنچه دکتر صفا از آن به مصیبت تعبیر میکند؛ اقتدار و رونقی بود که بعد از یک دوره سیصد ساله تلاشی و اضمحلال در ایران پدید آمده بود، امّا چون این اقتدار به دست یک تورک بنیان نهاده شده؛ به مذاق او و همفکرانش خوش نمیآید.
دکتر صفا در ادامه از بی توجّهی شاهان صفوی به شعر فارسی مینالد و از در به در شدن شاعران مدّاح وااسفا سر میدهد:
« … باز خواهید دید در دورهای که وحدت ایران پس از زمانهای دراز دوباره به دست آمده بود؛ ایرانیان برای نگهداشت ادب و اندیشههای نیاکان خود چگونه دریوزهگر ترکان عثمانی و گورکانیان هند گردیدند. »
این میراث نیاکان چه بود که دکتر صفا اینگونه سوزناک و آتشین در سوگ آن مرثیه میسراید؟ ادب مدح و اندیشه تملّق چه سرمایه مهمّی است که اینگونه یک مورّخ ادبیّات را به حسرت و تأسّف وادارد؟ به هر علّت و عاملی شاهان صفوی به شاعران مجالی جهت مدح خود ندادند، آنگاه کسانی که از هنر دیگر عاری بودند و از دین هم بهرهای نداشتند تا در وصف و مدح پیشوایان دین شعر بسرایند؛ رهسپار هند و عثمانی شدند تا تحفه تملّق به این سرزمینها ببرند. آیا بهتر نبود که دکتر صفا به جای تخطئه شاهان تورک، هموطنان میراثدار ادب و اندیشه را به باد انتقاد بگیرد، که چرا دریوزهگر ترکان خارج از ایران شدهاند؟ تحت هر شرایطی دریوزگی از هموطن که بهتر از دریوزگی از یک غیر هموطن است! شاید سخن کسروی صحیح بوده ؛ آنجا که میگوید :
« تاجیکان یا بومیان فارسی زبان ایران از پانصد سال باز در نتیجه … اندیشه آزادی و گردن فرازی و جانبازی را فراموش کرده و به یکباره از شایستگی افتاده بودند و از ایشان جز کار چامهسرایی و پنداربافی و ستایشگری و اینگونه چیزها برنیامدی. »
نگاه کج دکتر صفا به این دوره درخشان از تاریخ ایران همچنان ادامه دارد. وی در جلد پنجم کتاب تاریخ ادبیّات در ایران؛ در صفحات ۶ و ۷ و ۸ مینویسد:
« … وحدت ملّی در آن عهد مرکزیّت و تمامیّت ایران، که با حمله تازیان و هجوم مغول و ایلغار تیمور از میان رفته بود؛ احیا شد، ولی در همان حال با برتری یافتن شمشیرزنان بیفرهنگ سرخ کلاه و با چیرگی عالمان قشری ظاهربین دورانی جدید از تنزّل فکری و عقلی و ادبی در ایران پیریزی شد که نه تنها با سقوط دولت صفوی از میان نرفت، بلکه هنوز و شاید تا دیرگاه هم برقرار خواهد ماند. »
لابد حضرت استاد سپاهیان بسیاری سراغ دارد که شمشیرزنانش یکپارچه فیلسوف، حکیم و ریاضیدان هستند، که اینگونه سرافرازان قزلباش را شمشیرزنان بیفرهنگ معرّفی میکند. قزلباشها سربازانی معتقد و باایمان بودند. آنها به نوعی خود آگاهی رسیده بودند که میدانستند که برای چه میجنگند. این اعتقاد راسخ بود که آنها را وامیداشت با همان سلاحهای سنّتی تیر و کمان و شمشیر به جنگ سلاحهای آتشین بروند و پنجه در پنجه نیرومندترین دولت اروپا دراندازند.
دکتر صفا از تنزّل فکری و عقلی و ادبی در اثر بیتدبیری حکومت صفوی مینالد. ما این را باور کنیم یا سخنان پرآب و تاب باستانگرایان و ملّیگرایان را که بیانات پرشور ایشان در وصف اقتدار فرهنگ و معنویّت ایرانی گوش فلک را کر میکند. پس کجا رفتند آن ایرانیانی که ذوق و عقل و فهم ملک طلق ایشان بود، و کجا رفتند آن مردانی که در خفا و در سایه امور را سامان میدادند. اوضاع در هم ریخته پس از صفوی درس بزرگی است . یک بار دیگر از هم گسیختگی و بیسامانی و ملوکالطّوایفی، تا بار دیگر تورکی دیگر (آقامحمّدخان) کمر به نجات ایران بندد و ایرانی یکپارچه و متّحد را تدارک بیند، تا اگر مردان معنوی و ایرانیان اصیل و طبعاً فارس را هنری نیست؛ لااقل شمشیر تورک پرچم ایران را در اهتزاز نگه دارد.
یول پرس