گادتب: زبان، در گذشتۀ ماقبل مدرن نیز، با سیاست و قدرت آمیخته بود اما پس از انقلاب فرانسه است که بجز بعضی کشورهای متکثر مانند سوئیس، بیشتر کشورهای مدرن دارای هویت زبانی همنام با ملت و کشور خود شده و زبان و سیاست را – طوری که تنها در عالم خیال میتوان از هم جدا نمود – کاملاً عجین ساختند.
همانطور که رسمی بودن زبان یک ملت نشانگر موجودیت آن ملت است، غیر رسمی بودن آن نیز حداقل به لحاظ نظری به معنی عدم وجود سیاسی آن ملت میباشد. دلیل مخالفت آشکار و بیحد و حصر ملل حاکم با آموزش رسمی زبانهای ملل تحت سلطه نیز همین نقش زبان در رسمیت دادن به موجودیت آنهاست. بنابراین اگر نخبگان و تودۀ یک ملت تحت سلطه چنین وضعیتی را پذیرفته و کاملاً با آن آشتی نمایند، میتوان نابودی فرهنگی و سیاسی آن ملت در آینده را با احتمالی بالا پیشبینی کرد.
از منظر رابطۀ قدرت و دانش فوکویی نیز قرار گرفتن زیر سلطۀ زبانی دیگر، امکان تولید دانش و سامان حقیقتی مبتنی بر حیات واقعی یک ملت را دچار اختلال کرده و امکان نقشآفرینی بر مبنای منافع ملی را دچار تزلزل مینماید.
از این منظر تبیین دکتر حسین بشیریه از رابطۀ بین گفتمان، احتمالات، ضرورتها و تعینات قابل تأمل و راهگشاست:
«هویت انسانی در هر عصری، به وسیلۀ ساختار گفتمان تعیین میشود. به واسطۀ گفتمان است که احتمالات به صورت ضرورتها تجلی مییابند. انسان رابطهای شفاف و بیواسطه با جهان ندارد، بلکه همواره بین او و جهان واقع پردهای از گفتمانها فاصله میاندازد. گفتمان همین پرده را در درون خود نیز میآویزد و میان آنچه ممکن است باشد و آنچه هست، فاصله ایجاد میکند. بنابراین در هیچ زمینهای هیچ واقعیت بنیادین و پایداری در کار نیست، بلکه قدرت گفتمان، تعینات را ایجاد میکند.»
البته در دهههای اخیر در کشورهای توسعهیافتۀ دارای نظامهای لیبرال دموکراتیک، سطح بالایی از پلورالیسم و حقوق اقلیتها پذیرفته شده و حتی در اسکاتلند و کبک دولتهای مرکزی پادشاهی متحده و کانادا اجازۀ برگزاری رفراندوم برای تبدیل شدن به کشوری مستقل را هم صادر کردند. اما در خاورمیانه و ایران هنوز حتی مدعیان تندرو لیبرالیسم و دموکراسیخواهی مانند سیدمحمد خاتمی نیز تصور حداکثریشان از دموکراسی شکلگیری چند حزب سیاسی خودی است.
در حالی که دموکراسی به معنی پذیرش پلورالیسم فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در سطح کل کشور، و توزیع منابع قدرت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی هم در سطح طبقات اجتماعی و هم در سطح ملل ساکن در کشور است.
تحلیلی کلی از محتوای متون جراید و نشریات اصلاحطلبان مدعی دموکراسیخواهی نشان میدهد آنان در آرزوی یک نظام توتالیترِ به شدت متمرکز و سرکوبکنندۀ هر نوع پلورالیسم ملی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی هستند. جایزه دادن به شخصی مانند سیدجواد طباطبایی و دعوت مکرر از چنین افرادی برای سخنرانی در نشستهای به ظاهر علمی و درخواست مکرر آنها برای سرکوب زبانهای غیر فارسی گفتمان فرهنگی و سیاسی استالینی آنان را نشان میدهد. تنها تفاوت اصلاحطلبان ایرانشهری با اصولگرایان در این است که آنان هنوز قدرت را کامل قبضه نکردهاند و در صورت به قدرت رسیدن ماهیت استالینی و هیتلری آنان کاملاً عینیت خواهد یافت.
به همین جهت رشد آگاهی از زبان، هویت و منافع ملی در حوزههای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بین تورکها، بلوچها، عربها، کوردها و … کاملاً آنها را آشفته میکند. زیرا از نظر آنان ملل تحت سلطه در هر شرایطی در تمامی حوزهها اهم از زبان، فرهنگ، سیاست و اقتصاد بایستی سرکوب شده و در حاشیه قرار گیرند.
به همین خاطر است که تئوریسین و اقتصاددان به اصطلاح لیبرال و طرفدار اقتصاد آزاد مانند موسی غنینژاد حتی یک جمله هم در انتقاد از عقب نگه داشته شدن اقتصاد آذربایجان و مهاجرفرستی و سرمایهفرستی آن نمینویسد اما علیرغم مخالفت تئوریک با تئوری توطئه و مهندسی اجتماعی، در مصاحبه با مجلۀ فاشیستی مهرنامه از رشد تیم فوتبال تراکتور نگران شده و دنبال کشف توطئه میگردد.
خلاصۀ کلام، نه زبان نه فرهنگ و نه اقتصاد در نظامهای اقتدارگرا خارج از سلطۀ سیاست نیستند و مسألۀ زبان ملل و سرکوب شدن آنها کاملاً مسألهای سیاسی است و ارائۀ یک راهحل ادبی و فرهنگی صرف برای آن در یک نظام اقتدارگرا آب در هاون کوبیدن است.
تورکها در دوران شبهمدرن، به دلایل مختلف از جمله فقدان نخبگان ملی و رئالیست به هویت ملی تورکی خویش پشت پا زده و نتوانستند هویت تورکی خود را به هویت رسمی ارتقاء دهند و به همین خاطر اکنون، هم در حوزۀ زبان و فرهنگ و هم سیاست و هم اقتصاد در حاشیه افتادهاند و بازگشت از حاشیه به متن و جبران اشتباهات پیشینیان در دوران مشروطه و متعاقب آن آسان نخواهد بود.