سه‌شنبه , آوریل 23 2024
azfa

شریفه جعفری: ماجرای فیلم “نامو” و ناگفته هایش

گادتب: دیروز به اتفاق چند تا از دوستان به دیدن فیلم نامو رفتیم .

نامو (بیگانه) فیلمی که در هفتادمین جشنواره بین المللی برلین شرکت کرده است، فیلمی که در ظاهر ماجرای زندگی یک ساله یک معلم مهربان وبافرهنگ که ابتدا در مهاباد در شهر خود وبه مدت 2 سال در اراک و سپس به تبریز منتقل شده است و با همسری ترک به نام سئویل از تبریز ازدواج کرده است و 2 تا بچه یک دختر با نام روژین و پسری به نام یاشار دارد، که با رژین کردی صحبت می کند و یاشار هنوزشیر خواره است، پدر بختیاربه خاطر فعالیتهای سیاسی سالها در زندان بوده است و امروز پیر و بیمار همراه با بختیار زندگی می کند. پدر اسنای فیلم با لباس و شال کردی که بسیار کم حرف می زند و تنها فکرش و صحبتهایش حسرت دیدن دوباره شهر، کوه و دریای مناطق خودش است، و برای همین حس غربت و حسرت پوستری از طبیعت دیارش که شامل کوه و دریا است را، بالای تخت خوابش نصب کرده است، بختیار شخصیتی متمدن، صادق، راستگو ، مهربان و عاری از دغل و ریاکاری است در میان فضایی از بد گمانی ها ، ریاکاری ها ، دروغ ها و تهمت ها،وحشی گری ها و بدجنسی هاو در نهایت نامردمی های همه افراد در اطرافش که حتی یک نفر از این شهر او را نمی فهمند و حتی همسرش به خاطر درستی اش او را ترک می کند ،پدر پیر و مریض خود را که آخرین نفس های عمرش را می کشد سوار ماشین خود کرده و برای پایان دادن به حس غربت پدرش و همچنین برای فرار از نامردمی ها به سوی شهر خود که پوشیده از سرسبزی و زیبایی است روانه می گردد که پدرش در راه جان می سپارد و بختیار نعش پدرش را کول کرده در میان مه وغبار در میان طبیعت می رود وکم کم از دیدها ناپدید می شود.

داستان فیلم

آقای بختیاری یا آقا بختیار، معلمی مهربان با اصالت کردی و شهر مهاباد در تبریز خانه ای را اجاره کرده است و به همراه همسرش سئویل که خود ترک است و دو تا فرزندش در شهر تبریز به مدت چند ماهی است که زندگی خود را شروع کرده است، و در مدرسه ای به عنوان معلم تاریخ استخدام شده است. با همه مهربان است و کاری به کار کسی ندارد، صبح ها که برای خرید نان می رود برای همسایه اش نیز نان می خرد،سوپرمارکت محله آقای کبیری پسری دارد به نام افشین که مدتی به خاطر مواد مخدر واعتیاد در زندان بوده است و اکنون داروهای اصاب و روان مصرف می کند. ماجرا از زمانی شروع می گردد. که دو نفرچند روزی است که در کوچه در روبه روی خانه آقا بختیار در داخل ماشین نشسته اند و کسی نمی داند این دو فرد به چه منظور و به خاطر چه کسی در آنجا هستند کسی جرات پرسیدن نیز ندارد و از همین جا ماهیت، ترس و روان افراد محله و همسایه ها رو می شود، بزرگ و معتمد محله آقا رضا که قول می دهد موضوع را بفهمد و حل کند، اولا می گوید که من به فارسی مسلط نیستم ترکی حرف می زند و افراد را در میان ظن و گمان رها می کند که شما نباید بترسید بلکه این آقا که مهمان هستند و غریبه باید بترسد و به افراد توصیه می کند که چشمتان را باز کنید و حواستان باشد، ترس در دل تک تک افراد محل می افتد افشین که هرچند ماهی در تیمارستان بستری می گردد به آقای بختیاری گیر می دهد و یقه او را می گیرد که : «فکر می کنی کسی نمی داند پدرت سیاسی بوده است و در خانه ات جنس خلاف داری» ، و اعتراف افشین از ترس، : که من دیگر ترک کرده ام وبا دوستان نابابم رابطه ای ندارم و من دیگر هرگز به زندان نمی روم» ماهیت یک جوان تقریبا دیوانه را که مزاحم آقای بختیاری نیز می شود را به نمایش می گذارد، آقای صولت همسایه ای که با آقا بخیار نزدیک تر است ابتدا او را مورد اتهام قرار می دهد و سپس از ترس به کارهای خلاف و رفتارهای و اعتیاد خود اعتراف می کند، و دل آقای بختیاری را می شکند و نمی تواند جواب همسر آقا بختیار را که: آقا صولت قرار بود با همدیگر صادق باشیم را منطقی بدهد وآنها را از خانه اش بیرون می کند.

در مدرسه آقای بختیاری تقلب یاسین یکی از بچه های فرد پولدار تبریزی را می گیرد یاسین او را تهدید می کند که اگر به من صفر بدهی برایت گران تمام خواهد شد. اما معلم وظیفه شناس نمی خواهد حقوق بچه های دیگر تباه شود و مدیر مدسه از معلم می خواهد نمره یاسین را بدهد و تقلبش را نادیده بگیرد زیرا پدر یاسین به مدرسه کمک می کند و وضعیت مالی خوبی دارد. و وقتی آقای بختیاری به یاسین نمره نمی دهد حتی مستخدم مدرسه با او لج می کند ( ترسیمی از یک مدیر و شاگرد دروغگو و معلمی که نمی خواهد حق بچه های دیگر ضایع گردد…)

آقای بختیاری پدرش را به دکتر می برد دکتر بعد از معاینه خبر غم انگیزی که، چیزی از عمر پدرش باقی نمانده است را می گوید، در همین حال گوشی همراهش زنگ می زند و دکتر در مورد ساختمان چند طبقه ای که دارد می سازد و با می خواهد تصویب شود در اداره مربوطه را مذاکره و صحبت می کند باز ترسیمی از یک دکتری که به فکر ساخت و ساز و دلالی و رشوه است تا به فکر مریض اش که او را جواب می کند.

برای استخدام رسمی در روز مصاحبه در تبریز به حراست رفته است مامور مصاحبه در یک اتاقی که بیشتر شبیه طویله است واز طرفی کارگران دارند دیوارها را رنگ می کنند و از طرفی مامور مصاحبه از آقای بختیاری سوال می پرسد نیز فضایی از عقب ماندگی، بی مسولیتی و و بر عکس متمدن بودن فرد مقابل را در ذهن تماشاگر ترسیم می کند، مامور می پرسد آیا در خانواده شما دختر عموها با پسر عموها دست می دهد آقای بختیاری جواب نمی دهد وبه مامور می گوید هر چی دوست داری ینویس.

همکار بختیاری که او هم سیگار می کشد ولی دزدکی به قصد کمک به بختیاری می گوید حالا که می خواهی برای استخدام رسمی تست بدهی اگر مشکلی داری بگو بسپارم او می گوید چه مشکلی؟ من به جز سیگار هیچ چیزی مصرف نکرده ام، او با تعجب می پرسد واقعا تا الان مصرف نکردی؟ و به او پیشنهاد می کند قبل از تست چای خشک بخور و باز ترسیمی از ریاکاری و بد گمانی و آشنایی او با این قبیل کلک ها ..

وقتی آقای بختیاری از بیمارستان بیرون می آید ماشین خود را که در کوچه پارک کرده نمی تواند حرکت دهد زیرا ماشینهای دیگر در پشت و جلوی ماشین او ماشینهایشان را کاملا به ماشین او چسبانده بودند و اینگونه او از فرهنگ مردمان دلگیر می شود و از شهری که مردمانش عقب مانده و بی مسئولیت هستند رنج می کشد.

آقای بختیاری که از دست همسایه ها و افشین بشقاب ماهواره، چند کتاب و یک شیشه مشروب را به بیرون شهرمی برد و از بالای کوه دورمی اندازد ، می خواهد بگوید که از ترس فضولی و کوتاه فکری همسایه هایش این کار را انجام می دهد نه از ترس ماموران زیرا همسایه در پشت بامش بشقاب ماهواره دارد و در حال تنظیم آن است.

شهر غریبه کش تبریز با تمام عقب ماندگی هایش، یک انسان مظلوم را که حتی خون دماغ می شد و خود نیز هنوز نمی دانست چه بیماریی دارد او را با زدن تهمت های بی اساس و سوء ظن های نادرست جان به لب کرده بود، و تنها گناهش پدرش بود که سالهای قبل فعالیت سیاسی داشته است و اکنون با وجود باقی نماندن از عمرش هنوز او را بهانه می کنند در حالی که او پاک و مظلوم است و همه افراد اطرافش به گونه ای گناهکار.

عقب ماندگی و بدفکری های افراد، کودکان معصوم را نیز آلوده کرده بود وقتی دختر آقای بختیاری می گوید پدر، من دست عروسکم را شکسته ام شاید این ها آمده اند مرا بگیرند و همچنین در صحنه ای از فیلم کودکی که دو دستش در جیبهایش است وقتی جلو ماشین آقای بختیاری می ایستد و بختیاری لبخندی معصومانه بر صورت کودک می زند ولی ناگهان کودک دستش را از جیبش در می آورد و محکم با سنگی که در دستش داشت بر شیشه ماشین می کوبد. نشانگر این است که این افراد کودکان خود را نیز مانند خود وحشی و مهمان کش تربیت می کنند و دنیای کودکانه آنها را نابود می سازند.

آقای بختیاری که در ساعات بیکاری مسافر کشی نیز می کند، مسافری با لحن لاتی و لاابالی او را مورد سوال قرار می دهد و تا می فهمد او کرد مهاباد است می گوید اگر جنس قاچاق داشتی به من بگو من حلش می کنم . و به عبارتی من خودم قاچاقچی هستم .معلم می گوید نه من کاری به این کارها ندارم ( اولا می خواهد بگوید که مردم فکر می کنند کردها قاچاقچی هستند و آنها تهمت می زنند در حالی که خود این شهروند ترک کار قاچاق انجام می دهد) .

نکته ها:

در تمام این فیلم در این شهر فردی نبود که نقش فردی عاقل ومهربانی را بازی بکند و قضاوت نادرست نداشته باشد.

در تمام فیلم آقای بختیاری و پدرش معصوم و کاملا مظلوم بودند که از طرفی مود ظلم حکومت و از طرفی مورد ظلم مردم این شهر قرار گرفته بودند. (سیاست مظلوم نمایی کردها در مجامع جهانی).

آقای بختیاری با دخترش هرگز فارسی صحبت نمی کرد، و این یعنی کردها به زبان مادری خودشان حرف می زنند و به گونه ای یک پیامی نیز به کردها داده میشد با اینکه مادر بچه ترک و با همدیگر فارسی صحبت می کردند.

وقتی در تولد آقا صولت جمع شده اند کسی نمی تواند آواز بخواند که آقا صولت کردی می خواند و همه می رقصند، بدین معنی که کردها موسیقی اصیل و حتی غالب دارند. یعنی متمدن و صاحب فرهنگ و زبان و خاک وزمین و دریا هستند در ایران .

در این فیلم با اینکه آقای بختیاری آدمی متمدن و غیر سیاسی جلوه داده شده بود که مثلا ایشان به مسائل تعصب و سیاسی و اینها کاری نداشتند و زنی از تبریز گزفته بودند و نام پسرش نیز یاشار بود اما نهایت همسر تورک او در آخر او را ترک نمود و تنهایش گذاشت.

یک سوال ؟

آیا نباید پرسید در شرایطی که امروز در منطقه آذربایجان مسئله زبان مادری وجود دارد و همچنین مسئله و حساسیت و تشنج در میان کردها و ترکها وجود دارد چرا با اینکه فرد بیگانه با همین سناریو می توانست فارس، عربف بلوچ و یا لر باشد چرا باید یک کرد را انتخاب می کردند در حالی که زبان فیلم فارسی بود و نیازی به زبان سوم وجود نداشت ؟

از موضوعات مهم این فیلم حسرت پدر بختیار به خام و دیار و کوه و دریای مناطق خودش بود که احتمال قوی هدف دریاچه اورمیه است ، زیرا دریایی در اطراف و یا نزدیکی مهاباد وجود ندارد. و همچنین تبلیغ زبان و موسیقی کردی نیز بود و منحرف کردن تماشاگران از واقعیت غصب و زیاده خواهی آنها در خاکهای آذربایجان در ایران بوده است.

هدف فیلم برانگیخته کردن احساسات تماشاگران برای مظلومیت یک مهمان معلم که خود نیز کرد است ، وایجاد حس نفرت از نامردمی و افرادی از یک دیار را که زبانشان ترکی آذربایجانی است، را بر دل و روح تماشاگران بود.

تا جایی که من از نقد فیلم می دانم این فیلم هرگز از نظر تکنیکی و هنری شایسته جشنواره بین المللی نبوده است بلکه به علت سوژه سیاسی اش به جشنواره “برلینا” راه یافته است .

دوباره امتحان کنید

حضور بانوان آذربایجانی در استادیوم بازهم ممنوع شد

گادتب: در حالی که مجوز حضور بانوان در ورزشگاه سهند از بازی با ذوب آهن …

عظیمی قدیم: از خواسته‌های برحقمان عقب‌نشینی نخواهیم کرد

گادتب: عبدالعزیز عظیمی قدیم فعال تورک آزربایجانی محبوس در زندان اوین تهران، با انتشار یک …

دیدگاهتان را بنویسید