گادتب: تقریبا آخرین جنگی که بین قوای متحد خوانین و نیروهای فدایی فرقه دمکرات آذربایجان در خاک زنجان اتفاق افتاد ؛ مربوط به جنگ ” قویو” در نزدیکی روستای قویو از توابع قیدار است. روایت های مختلفی از چند و چون جنگ در این جبهه تاکنون روایت شده است.
اما معروف است که باران شدیدی هنگام جنگ شروع به باریدن کرده بود ؛ هجوم ذولفقاریها از یک طرف و قرار گرفتن نیروهای فدایی در موضع پایینتر که در معرض سیل قرار داشت ، همه چیز را به نفع نیروهای مرتجع رقم زده بود.
طوری که بسیاری از فداییان در جهت عقب نشستن و تغییر موضع خود با سیلاب مواجه شده و بسیاری قربانی سیل شده بودند.
یکی از این روایتها در ارتباط با غلامحسینخان بهادری (فئودال معروف منطقه انگوران) است. این روایت را پدربزرگ من از یکی از ملازمان او نقل میکرد که خودش در جنگ حضور داشت. بهادری که همراه با دیگر خوانین زنجان به مبارزه علیه حکومت مردمی آذربایجان برخاسته بود ؛ به اقتدار و جنگاوری بسیار مشهور بود.
حتی به گونهای که بین او و محمودخان ذولفقاری رقابت و کینهای دیرینه وجود داشت .طبق این روایت خان بهادری به قدری از فداییان را در آن جبهه قتل و عام میکند که در آخر محمودخان لب به اعتراض گشوده و به او میگوید ” سن مگر یاراتمیشان کی بوجور آداملاری قیریران ؟ ”
و بهادری که به سبب وجود فرقه یکسالی از ولایت خود فراری بود و پر از خشم ، پاسخ میدهد : “ماحمود چوخ دانیشما یوخسا بیرین ده سنه وورارام” ! نهایتا منطقه قویو به قتلگاهی برای فداییان فرقه بدل میشود که غیر از روایتهای شفاهی این چنینی چیز زیادی از آن جنایت هولناک و ضد انسانی باقی نمیماند.
آنان پس از ورود به زنجان “شیخ محمد آل اسحاق” روحانی صاحب منصب و طرفدار فرقه را در دفتر خود واقع در سبزهمیدان زنجان مجروح کرده و از پنجرهی آن پیکر نیمه جان او را به خیابان پرتاب میکنند.
همچنین پدربزگ خوب به یاد داشت کاروان طول و طویل غنایمی را که پس از غارت خانه و کاشانه فداییان توسط اوباش حکومتی از مقابل “دوهلیک” در زنجان میگذشت .