گادتب: با کشتهشدن سردار سلیمانی نه فقط اصلاحطلبانی از جنس حمیدرضا جلاییپور بلکه روانپریشانی از جنس علیعلیزاده، نویسندگانی از جنس محمود دولتآبادی و فرصتطلبانی از قماش طرفداران فرضیه ایرانشهری نیز سعی کردهاند از وی به عنوان سردار ملی، سردار ایرانی و حتی “رستم ایرانشهر”! یاد کنند تا نه از قافله اظهار همدردی کنندگان عقب بمانند و نه موجبات رنجش دوستان پانایرانیست مخالف نظام را فراهم آورند و به تعبیر دیگر، هم از آخور ولایت نصیب ببرند و هم از توبره ملیت!
این در حالی است که گرایشات سیاسی و ایدئولوژیک سردار سلیمانی بر همگان آشکار بود و ایشان به عنوان مقام منصوب رهبر جمهوری اسلامی ایران و به عنوان یکی از عزیزترین یاران و شاید هم عزیزترین یار وی، همواره تابع فرامین رهبر بود.
با این حال، اقدامات سردار سلیمانی در منطقه که با هدایت مستقیم رهبر جمهوری اسلامی ایران و تحت عناوینی همچون تقویت محور مقاومت و یا تشکیل هلال شیعی صورت میپذیرفت، مایه تسکین عقدههای باستانگرایانه پانایرانیستهایی بود که هنوز نمیخواهند نقشههای تخیلی امپراتوریهای باستان را از صفحه ذهنشان پاک نمایند و با واقعیات دنیای جدید سازش نمایند.
این امر به خودی خود بیانگر آن است که پروژه ایرانشهری با اینکه برخاسته از دل یک تاریخ خیالبافانه میباشد، حاضر نیست خود را محدود به تاریخ نماید و حتی برخلاف توجیهات جناب سید جواد میری نمیخواهد به مفاهیمی همچون “ایران بزرگ فرهنگی” بسندهنماید، بلکه شدیداً به دنبال توسعهطلبی و ماجراجویی در منطقه میباشد. از این منظر، میتوان گفت که پروژه ایرانشهری درست به اندازه جمهوری اسلامی ایران و حتی شدیدتر از آن، ماهیت ایدئولوژیک دارد.
با اینکه آمیزش شیعهگرایی و پارسگرایی تاریخی به قدمت شعوبیه دارد و در دوران صفوی هم تا حدودی خود را بروز دادهاست، به نظر میرسد که با نفوذ عناصر پانفارسیست در بدنه نهادهای حکومتی جمهوری اسلامی ایران، که بارها از آن به عنوان کودتای خزنده یاد کردهام، شاهد تأثیرات بیشتر این پدیده در تحولات داخلی و منطقهای باشیم. چنانچه اخیراً با گذشت بیش از چهل سال از برقراری حکومت شیعی جمهوری اسلامی ایران شاهد ثبت همزمان روز ولادت زرتشت و روز شیخ صفی (سالروز استقرار سلسله صفویه و نقش آن در گسترش مذهب تشیع) در تقویم رسمی این کشور بودیم و بعید نیست که در آینده نزدیک شاهد ثبت مناسبتهایی همچون روز تولد کوروش و… در این تقویم باشیم.