گادتب: همانگونه که بارها در نوشتههایم اشاره کردهام، ظهور پانفارسیسم در واقع تلاشی بود از سوی قدرتهای جهانی برای تضعیف قدرت تورکها در امپراتوریهای عثمانی و قاجاری. بر همین اساس بود که بریتانیای کبیر و لابی صهیونیستی با گسترش لژهای فراموسونری و کلوپهای روتاری در قلمرو این دو امپراتوری تورک، به دنبال جذب نخبگان تورک در جهت پیشبرد اهداف خویش بودند.
متأسفانه، از یکسو عدم آگاهی نخبگان تورک از سیاستهای پشت پرده قدرتهای غربی و از سوی دیگر پیشرفت حیرتانگیز کشورهای غربی، موجب شد آنها فریفته شعارها و تبلیغات ظاهرفریب غربیها شوند. البته، همه آنهایی که فریب غرب را خوردند، لزوماً خودفروش یا وطنفروش نبودند، بلکه بسیاری از آنها همچون سید حسن تقی زاده تبریزی واقعاً به این نتیجه رسیده بودند که تنها راه نجات کشور از منجلاب خرافات و عقبماندگیهای اجتماعی، اقتصادی… در این جمله نهفته است که “باید از فرق سر تا نوک پا غربی شویم”!
بدین ترتیب، نخبگان تورک به جای اینکه ریشههای واقعی عقبماندگی جامعه را مورد بررسی قرار دهند و با تحلیل وضع موجود و حتی حمایت و همراهی با اصلاحاتی که اتفاقاً نخستین بارقههای آن در دربار قاجار و توسط افرادی همچون عباسمیرزا، ناصرالدینشاه، امیرکبیر، مظفرالدینشاه و احمدشاه رقم خوردهبود، در برابر غرب دچار خودباختگی معرفتی و هویتی شدند و همین امر زمینههای رسوخ اندیشههای پانفارسیستی و رجعت باستانگرایانه به گذشته را رقم زد تا همچون یک بیمار روانی به جای مواجهه با حقایق، تمام مشکلات را به گردن دیگران (تورکها و عربها) بیندازند و خود در خلسه گذشته باشکوه خیالی تسکین یابند!
در این میان، کشورهای غربی که در دوران جنگهای صلیبی و حتی قبل و بعد از آن، بارها و بارها مقهور و مغلوب جنگاوری تورکها شدهبودند میدانستند که هم به منظور رفع همیشگی خطر تورکها، هم به منظور تسلط بر منابع انرژی خاورمیانه و هم برای تسکین حس انتقامجوییشان باید به هژمونی تورکها در منطقه پایان دهند و یکی از راههای رسیدن به این هدف، خارج کردن ژئوپلیتیک ایران از این هژمونی قدرت بود و در واقع سر برآوردن پانفارسیسم از دل دارالخلافه قاجاری در راستای همین سیاستها طراحی و پیگیری شده بود و جالب است که اکثریت قریب به اتفاق نسل اول این ژنرالهای جنگ نرم از میان نخبگان تورک انتخاب شدهبودند!
باید قبول کنیم که لشکر پانفارسیسم که از پشتیبانی همهجانبه مادی و معنوی قدرتهای بزرگ برخوردار بود، در نخستین سده فعالیت خود بسیار موفق ظاهر شد. به نحوی که هم توانست به اقتدار حداقل هزارساله تورکها در جغرافیای سیاسی ایران پایان دهد و هم توانست بسیاری از تورکهای ساکن در اقصا نقاط این سرزمین را آن چنان آسیمیله نماید که دیگر نیازی به حضور دشمن خارجی نبود و خود تورکها دشمن هویت خویش شدهبودند!
علیرغم این که پس از سقوط رضاخان زمینههای اجتماعی در آذربایجان برای مقابله با پانفارسیسم در حال شکلگیری بود و مخصوصاً با ظهور فرقه دموکرات آذربایجان، دست پانفارسیسم هرچند برای مدت کوتاهی و هر چند فقط از آذربایجان کوتاه شدهبود، سقوط آن دولت مستعجل که طبق معمول با پشتیبانی همهجانبه مادی و معنوی قدرتهای بزرگ صورت پذیرفته بود، موجبات سرمستی پانفارسیستها را فراهم آورد.
لکن، سرمستیهای پانفارسیستها هم جاودانی نبود. بلکه پس از کش و قوسهای فراوان، در نهایت با ظهور “حرکت ملی آذربایجان” و گسترش خودآگاهی ملی در بین تورکهای آذربایجان و تسری آن به تورکهای ساکن در سایر نقاط ایران، پانفارسیسم با چالشهای بسیار جدی مواجه شدهاست.
پ ن: در مطلب بعدی زمینههای اجتماعی بازگشت تورکها به هویت خویش و مواجهه پانفارسیسم با چالشهای جدی را به اختصار مورد بررسی قرار خواهم داد.