گادتب: فقدان تعصب مذهبی از ستودهترین ویژگیهای مغولها بود. با وجود آنکه دین ملی آنها شامانیسم بود اما آنها در مواجه با سایر ادیان مقاومت را کنار گذاشته و دین اتباع مغلوب خود را میپرستیدند. این باعث توهم مومنان آن دینها میشد که حتی مغولها نیز در مقابل حقیقت دین آنها تسلیم شدند. پذیرش دین جدید در میان مغولها با حفظ همان شامانیسم همراه بود و آنها هر دو دین را توامان از آن خود میدانستند و به وقت ضرورت دوباره تغییر دین میدادند. آنها مانوی را از ترکهای اویغور و بودئیسم لامایی را از چینیها یاد گرفتند، در خاورمیانه و سرزمینهای قیزیل اوردا به اسلام گرویدند و برخی نیز مسیحی نسطوری شدند.
مغولها بر این باور بودند که هر دین میتواند درست باشد و اعتقاد داشتن به هیچ دینی فی نفسه آن قدر مهم نیست که بخاطر آن ضروریات زندگی مختل شود. لذا معقول است که دین هر گروه از اتباع را به رسمیت بشناسند. این اصل پایه سیاست پابرجای مدارای مذهبی آنها و یکی از دلایل نفرت بی پایان چینیها و مسلمانان تندروی بود که نمیخواستند خان مغول به خدای آنها تنها به عنوان ابزاری در خدمت فتوحات خود بنگرد.
نویسندگانی مانند والتر هیسیگ، میرچا الیاده، جان اندرو بویل، ادوارد گیبون به سیاست مدارای مذهبی مغولها به کرات اشاره کردهاند. گیبون در کتاب «تاریخ افول و سقوط امپراتوری روم» (جلد 7،ص4) مینویسد: مفتشان کاتولیک اورپا، که ظالمانه از چیزی نامفهوم دفاع میکردند باید از مشاهده بربرهایی که براندرزهای فلسفه پیشی جسته و در قوانین خویش یک نظام خداپرستی صرف و مدارای کامل را تدوین کرده بودند، شرمسار باشند. نوعی همنوائی منحصر بفرد را میتوان میان قوانین مذهبی چنگیزخان و جان لاک مشاهده کرد.
شامانیسم منحصرا به نیازهای مادی زندگی موجود میپرداخت. والتر هیسیگ در کتاب «مذاهب مغولستان» (ص11) مینویسد: شامانیسم دینی است محدود به هدفهای مشخص که فقط معطوف به گذشته و زمان حال است. شامانیسم با هرگونه اندیشه مربوط به آینده (به مفهوم زندگی دیگر) بیگانه است.
در شامانیسم روحانیان حق دخالت در مدیریت و سیاست و کشورداری نداشتند. تنها یکبار که شامان بزرگ در قورولتای 1206 میلادی دخالت کرد، خان مغول چنان خشمگین شد که از شر او خلاص شد.