گادتب: رد پای عنصر تورک در تاریخ ایران کنونی تا هزارههای دور پیش از تاریخ قابل تعقیب است، اما فعالیت تورکها جهت کسب اقتدار سیاسی در ایران از دورۀ ساسانیان نمود یافته و تا دورۀ قاجاریه، با یک استراتژی مشابه – بدینصورت که معمولاً یکی از ایلات تورک رهبری جامعۀ تورک را به عهده گرفته، بقیۀ ایلات را با خود متحد نموده و یک امپراطوری تأسیس میکند – تداوم دارد.
تأسیس امپراطوری قاجار مقارن با تحولاتی چون انقلاب کبیر فرانسه شد که ممالک قاجاری و عرصۀ سیاسی آن را نیز از تأثیرات خود مصون و بینصیب نگذاشت. یکی از مهمترین ویژگیهای این تحولات، ورود (طبقۀ متوسط) مردم به عرصۀ قدرت سیاسی بود.
این تحولات که چون نسیمی از غرب به شرق میوزید، پس از سرزمینهای عثمانی و تزاری، ممالک قاجاری را نیز در نوردید و شاهان بادرایت قاجار که در سفرها و مصاحبتهای اروپاییشان، به محاسن و ضرورت چنین تغییراتی پی برده بودند، بانی اصلاحات عمیقی در سرزمین خود شدند.
عمق تغییرات در دورۀ ناصرالدین شاه قاجار چنان است که میتوان تاریخ ایران را به قبل و بعد از عهد ناصری تقسیم کرد. این تحولات با صدور فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه قاجار به اوج خود رسید.
از طرف دیگر، این عصر مصادف است با قدرتگیری شبکههای جاسوسی غربی، مخصوصاً روسی و انگلیسی، در ممالک قاجاری و رقابت و کشمکش آنها جهت کنترل و استثمار قدرت سیاسی در آن که بانیان مدرنیزاسیون ایران، شاهان قاجار، آن را نادیده گرفته بودند.
در واقع، از اواخر قرن ۱۸، دولت روسيۀ تزاری تصميم به تقويت عنصر قومی تاجیک (قومیت اتنوپولیتیک فارسزبان کنونی) و تضعيف عنصر قومی تورک در ايران گرفته بود و در این راستا، در مذاکره با علیمراد خان زند به طور مشخص در مورد کمک به تأسيس دولتی از عنصر قومی تاجیک در ايران توافق کرده بودند که مستقیماً با مسألۀ قدرت سیاسی مرتبط است.
پروژۀ سر کار آوردن دولتی تاجیک که یکی از مراحل نخست تورکستيزی و تورکزدایی در تاريخ معاصر ايران نیز میباشد با ظهور آقامحمد خان قاجار و تأسيس دولت تورکی توسط وی عملاً و موقتاً مختومه شد.
از طرف دیگر، دولت بريتانيا نیز پس از يک تردد کوتاه، به تأسی از روسيۀ تزاری، تصميم به اتحاد با عنصر قومی تاجیک و تقويت آن در صحنۀ سیاسی کشور گرفت. این تصميم استراتژيک بريتانيا، موجب تغییرات بنیادین در حوزۀ سیاسی و سير تاريخ کشور در دو قرن آتی تا به امروز گردیده و قدرت سیاسی را تماماً له تاجیکها و عليه تورکها تغيير داد.
دولت بريتانيا يکصد سال پس از اتخاذ تصميم فوق، و بعد از ایجاد حرکت ساختگی مشروطه، به دست گرفتن مديريت آن و منحرف نمودن اصلاحاتی که شاهان قاجار بنیان گذارده بودند ـ از يک حرکت مردمی آزاديخواهانه به حرکتی تورکستيز ـ نهايتاً موفق به ساقط کردن تورکها و ايجاد دولت پهلوی با محوریت قومیت اتنوپولیتیک فارسزبان شد.
علاوه بر دو جنگ پیاپی قاجار ـ تزار که راه را برای کاهش نفوس تورکها از نظر نظامی، مالی، اداری و جمعیتی در ایران باز کرد، دو گروه نیز در این زمینه اهمیت زیادی دارند و موجب ضعف اقتدار سیاسی تورکها در ایران شدهاند.
یکی محصلین گسیل شده به اروپا و شاگردان مدارس میسیونری غرب در ممالک محروسۀ قاجاری که عمدۀ آنان توسط سازمانهای امنیتی غربی شکار شده و به نوعی علیه دولت متبوع خود به کار گرفته شدند و دیگری جمعیت صدها هزار نفری کارگری و بعضاً تجاری که به روسیه مهاجرت نموده و با اندیشههای سوسیالیستی به وطن بازگشتند.
هر دو گروه فوق و اخلافشان در انتقال قدرت سیاسی از تورکها به فارسزبانها و تثبیت آن نقش بسزایی داشته و دارند. غربگرایان به عنوان مؤسسین و مدافعین هویت ایدئولوژیک دورۀ پهلوی عرض اندام کردند و روسگرایان سالهای مدیدی با تبلیغ کمونیزم به جای ملیگرایی تورکی عملاً مانع مدرنیزاسیون فکری تورکها در برهۀ حساس قرن بیستم ولذا عقبماندگی فکری و سیاسی تورکها شدند.
تنها تشبث مثبت تورکها برای کسب اقتدار سیاسی در ایران قرن بیستم، تلاشهای «جمشیدخان سوبوتای افشار اورومی» بود که در بحبوحۀ جنگ اول جهانی توانست حکومتی در غرب ایران کنونی تأسیس نماید اما پس از شکست دول متحد قربانی مطامع روس و انگلیس گردید.
بنابراین، گسست تاریخی و عدم تداوم عمل سیاسی مستقل توسط تورکها در عصر مدرن که باعث انقطاع حافظۀ تاریخی و تنزل شعور ملی تورکی تورکها گشته از یک طرف، و فقدان سابقه و نبود سنت و بستر تاريخی مناسب جهت کسب اقتدار سیاسی مدرن از طرف دیگر، تشکل استخوانبندی جنبش ملی ـ دمکراتيک تورک در ایران را امری بغایت خطیر و دشوار و فوقالعاده ريسکآميز نموده و علیرغم فعالیتهای فرهنگی اخیر، موجب «انفعال سیاسی» ملت تورک در ایران شده است. این را نباید با «سکوت سیاسی» و یا «افسردگی (دپراسیون) سیاسی» اشتباه گرفت.
برگوتای ایلتریش