گادتب: از آغاز جنگهای ایران و روس که به جدایی دو آذربایجان از هم منتهی شد حدود ۲۲۰ سال میگذرد. در این جنگها که ۲۵ سال بطول کشید، ارتش روس توانست قسمت مهمی از سرزمین آذربایجان را از تنه اصلی و تاریخی خود جدا سازد. بعد از این جنگها و طی معاهدات ترکنمچای و گلستان، یکی از آذربایجانها تحت حکومت امپراتوری تزارِ روس درآمد و دیگری تحت حکومت خاندان قاجار باقی ماند. اما بعد از این جداسازی اجباری، ارتباطات بین این ملّت از هم قطع نگردید. انواع ارتباطات تجاری و کاری بین افراد یک ملت که جدا از هم افتاده بودند برقرار بود. در این دوره(تا انقلاب ۱۹۱۷ روسیه) شاهد تجارت پر رونقی در این منطقه هستیم. طبق آمار، بیش از ۹۰٪ صادرات آذربایجانِ واقع شده در ایران در این دوره زمانی به روسیه بوده است. علاوه اینکه بواسطه ظهور و رونق صنعت -بالاخص صنعت نفت- کارگرانِ بسیاری از جنوب رود آراز روانه مناطق شمالی آن میگردند. بنابه اطلاعات رسمی گمرک ایران، در ۱۸۹۱ تعداد ۱۵ هزار، در ۱۹۰۵ نزدیک به ۱۰۰ هزار و در ۱۹۱۱ نزدیک ۲۰۰ هزار کارگر از جنوب آراز به شمال آن مهاجرت کرده بودند. (این ارقام با جمعیت آذربایجان که در آن دوره حداکثر ۴ میلیون نفر بود مقایسه شود!)* اما از اصلیترین ارتباطات بین دو سوی رود، ارتباطات از جنس اندیشه و انقلاب بود. اوج این مناسبات به اوایل قرن بیستم برمیگردد: انقلاب روسیه در ۱۹۰۵ و انقلاب مشروطه در ایران به سال ۱۹۰۶. در این دو انقلاب مناسبات فکری بین نخبگان و روشنفکران در دو سوی آراز به شکلی است که وجود مرز را برای خوانندگانِ وقایع آن دوره غیرقابل باور میسازد.
این ارتباطات و مناسبات تا ظهور دو دیکتاتور در دو سوی مرز بصورت مستمر ادامه داشت: رضاشاه در ایران و استالین در شوروی! این دو دیکتاتور بخوبی فهمیده بودند که ادامه این ارتباطات میتواند برای ثبات سیاسی آنان مضر بوده و آن را برهم زند. لذا مرزها و دیوارها را هرچه بیشتر بلندتر و مستحکمتر کردند. در این دوره و در دهه ۱۹۲۰، استالین اقدام به اخراج آن دسته از کارگران مهاجری کرد که در بالا ذکر شد. اما این کارگران که با عنوان مهاجر در قسمت جنوبی آراز از آنان یاد میشود، از مهمترین دلایل وقوع جنبش آذربایجان در نیمه اول دهه ۱۳۲۰ شمسی بودند. آنها با به اشتراک گذاردن مشاهدات و اطلاعاتشان با اطرافیان خود، عامل آگاهی بخشیِ ملّی شدند. اما این جنبش نیز در هیاهوی جنگ جهانی دوم به زیر خاکستر مهاجرت کرد.
عدم وجود ارتباطات وسیع بین دو سوی آراز و فشار روزافزونِ سیاستهای مرکزگرایانه و فارسگرایانه، این توهم را در خیلی از این سیاستمداران و طرفدارانشان بوجود آورد که شعلههای آتشِ عشق به ملّت و سرزمین در بین آذربایجانیها فروکش کرده و از بین رفته است. اما با متزلزل شدن حکومت شوروی و در آخرین سالهای حکومت آن، خنده بر روی لبانِ بدخواهان آذربایجان خشکید و امواج عشق به وطن و ملّتِ جدا افتاده از هم که تا آن روزها در سینهها حبس شده بود در کنار رود آراز و در سرمای چلّه آذربایجان دوباره به خروش آمد.
در چنین روزی(۳۱ دسامبر- ۱۰ دی) در سال ۱۹۸۹ با تضعیف حکومت مرکزی در شوروی(دو سال قبل از فروپاشی کامل آن)، مردم نخجوان به کنار رود آراز هجوم آورده و با از بین بردن سیم خاردارها به سوی رودخانه شتافتند. مردمان این سوی آراز نیز با دیدن این صحنهها جهت پیوستن به برادران و خواهرانشان خود را به رودخانه زدند. این ملاقاتها و ارتباطات شورانگیز در این روز صحنههای زیبایی را خلق کرد که عکاسان نیز توانستند تعدادی از این صحنهها را جاودانه سازند. از آن سال به بعد خصوصا بعد از استقلال جمهوری آذربایجان این روز در آن سوی آراز با عنوان “روز برابری و همدلی آذربایجانیهای سراسر جهان” جشن گرفته میشود. از این روز میتوان بعنوان نماد غلبه جامعه بر دولت مستبد و سیاستگذاریهای آن نام برد. روز غلبه عشق بر سیاست. غلبه ملت بر دولت. روز تفوّق خواست ملی بر سیاستگذاریهای تحمیلی و استبدادی. روزی که یک ملت نشان داد، نمیتوان آن را با سیم خاردارها، سیاستها، اشغالگریها و معاهداتی همچون گلستان و ترکمنچای به دو قسمت تقسیم کرد