دوشنبه , آوریل 14 2025
azfa
تازه ها

علی صمدپور: پایان هزاره اول و جستارهایی در بازیافت هویت های ملی

گادتب: عصرها قبل تراز آنکه اقوام غیر بومی به فلات مرکزی [ موسوم به] ایران کنونی گسیل شوند، سازه های اجتماعی این زیست بوم  محیطی را در تعامل متکاثر  با اتنیک های مختلف فرهنگی و اجتماعی هماره به صورت عام هویت های مختلف ملی و مدنی را به صور گوناگون در خود مستتر داشته است .

ملاحظات قومی و نژادی گوناگون، وبه تبع آن شکل گیری فرهنگ ها وخورده فرهنگ ها، استوانه های سترک این بوم و بر را تشکیل می‌دادند. بعد از استیلای فرهنگی قوم‌گرایی فارسی، سیاست پیشه گی های مختلف خواستار حذف و یا اشغال بلوکهای غیر همگون با این طیف قومی شدند. که انکار ریشه های تاریخی و ملی تورکها یکی از مهم ترین ادله های قابل استناد بر اثبات موجودیت این تفکر ارتجاعی است.

این اندیشه در مورد شوروی سابق نیز قابل تعمیم است چرا روسیه فدراتیو با تاریخ شش صد ساله اش  فرهنگی خود را مدیون امحا وارتداد ملی اقوام اغلب تورک می باشد. شباهت زیادی بین سیاست های مغرضانه ی ضد فرهنگی روسها و متفکران شؤنيست ایرانشهری به چشم می‌خورد.

بعد از شعله‌ور شدنِ آتش جنگ جهانی اول، بافت قدیمی قدرتهای استعمارگر غربی فرو پاشید و به این ترتیب برای مدت کوتاهی در سرزمینهای یاد شده دولتهای مستقلی سر بر آورد که بیشترشان هنوز میراث فرهنگی و تعلق دیرینه‌شان به حوزه‌ی تمدن خاورمیانه وقافقازیا را به یاد داشتند. اما بعد از پایان جنگ جهانی دوم بار دیگر وضعیت به شکلی نزدیک به آنچه در قرن بیستم شاهدش بودیم، بازگشت. امپراتوری روسها با ایدئولوژی تازه‌ی کمونیستی تجدید حیاتی یافت و بار دیگر سرزمینهای شمالی را زیر سیطره‌ی خود گرفت، و ورشکستگی سیاست انگلستان و خروج نهایی‌اش و جایگزین شدن‌اش با اقتدار آمریکا،  طیف های آزادی بخش وضد استعمار را فعال ساخت شکلی تازه و غیرمستقیم از فشار سیاسی را به سرزمینهای جنوبی وارد آورد، و جریانهای ملی، قومی و محلی غیر فارس ستیزه‌جو را در آنها فعال ساخت. به این ترتیب دولت مدرن موسم تورک به ترکیه، بخش مرکزی عثمانی را در بر گرفت ، هرچند که با گسست امپراتوری عثمانی دولتی وهابی بر عربستان و اقمارش بر شبه جزیره حاکم شد، یک دولت  اسلامی هندو ستیزکه خواهان باز یافت تعریفی برای خویشتن ملی شان بودند بر پاکستان غلبه کرد، و آمیزه‌ای از قوم‌گرایی پشتون و استوار بر بنیادهای دیرین افغانستان مستقل میبود.

ایدئولوژی پشتیبان نیروهای اشغالگر و استعماری، شباهتها و تفاوتهایی با هم داشت. شباهت‌شان تا پایان آن بود که همگی به صراحت اروپامدار، مدرن، غارتگر و مدعی «متمدن کردن» مردمِ دیرینه‌سالِ سرزمینهای اشغال شده بودند. قدرت نظامی و دیوانسالاری مدرن ستون مهره‌های اقتدار سیاسی‌شان را تشکیل می‌داد، و به دستیاری یک طبقه‌ از نخبگانِ خائن در سرزمینهای اشغال شده بر مردمِ معمولا شورشی حکومت می‌کردند. تفاوت در محتوای ایدئولوژیک نهفته بود. در ابتدای کار، روسها با اقتدارگرایی خشن و سرکوبگریِ علنی و خونین‌شان با نهادهای مشروطه‌ی انگلیسی و سیاست ملایم‌تر و سنجیده‌ترشان تفاوت داشتند، تا آن که انقلاب بلشویکی در روسیه به فرجام رسید و در شمال، نسخه‌ای خشونت‌گرا و سرکوبگر از اندیشه‌ی کمونیستی به قدرت دست یافت که همان ویژگیهای منفی دولت تزاری را دارا بود، بی آن که ضعف و پراکندگی سازمانی آن را داشته باشد.

کمونیسم در واقع دینی مدرن بود که بر خلاف استعمارگری کلاسیک، می‌توانست طبقه‌ای از روشنفکران بومی را شیفته‌ی خود خود سازد و وفاداری‌شان نسبت به اشغالگران را تثبیت کند. استعمار انگلیس که همزمان با پیشروی کمونیسم بی‌رمق و ناتوان شده بود، به این ترتیب با قدرت آمریکا جایگزین شد که کیشی تازه اما غیرعلنی‌تر و سازمان نایافته‌تر را تبلیغ می‌کرد، و آن هم خوش‌باشی و مصرف‌گرایی بود، در بستر مدرنیته. به این ترتیب نیمه‌ی دوم قرن بیستم از نظر مردمی  که آماج حمله‌ی قدرتهای بیگانه قرار گرفته بودند، دوران کشمکش دو تفسیر و دو مسیر رقیب برای زیستن بود، و دو سبک زندگی متمایز و دو سازماندهی اجتماعی متضاد را در برابرشان نمودار می‌ساخت. هردو شیوه غربی، مدرن، استعماری، و تحمیل شده بود. یکی کمونیسم روسی با کلیسای حزب و کشیشان رسمی‌اش که کمیسرهای سیاسی خوانده می‌شدند، و تفتیش عقاید کارآمد و وحشتناکش که اداره‌ی تبلیغات خوانده می‌شد، و پلیس مخفی خونریز و مخوفش. در سوی دیگر مصرف‌گرایی و دموکراسی‌خواهیِ دست‌نشانده‌ی آمریکایی قرار داشت که میراث‌بر نظریه‌های استعمارگران انگلیسی بود و به خاطر جذابیت بیشتر و کارآیی چشمگیرش،‌بیشتر با جلب رضایت تابعان و کمتر با شیوه‌های خشن و خونین اقتدار خود را مسلط می‌ساخت. و این همان دورانی است که جنگ سرد خوانده شده است…»

منطقه‌ی قفقاز یکی از کانون‌های شکل‌گیری انقلابی بود که به سرنگونی تزارها انجامید. شمار زیادی از انقلابیون مهم و چهره‌های کلیدی در این دوران تبار ارمنی یا گرجی داشتند و یکی از آنها –استالینِ گرجی- کسی بود که بعد از چند سال به جای تزار بر تخت روسیه تکیه زد.

در زمان فروپاشی دولت تزاری، دو جریان سیاسی متفاوت در منطقه‌ی قفقاز فعال بود که جهتگیری‌ها و آرمانهای متفاوتی را دنبال می‌کرد. کتاب‌هایی که در قرن بیستم درباره‌ی تاریخ قفقاز نوشته شده، معمولا از چارچوب دولتهای  مارکسیست یا ملی گرایی تورک به سیر جوادث نگریسته و بر این مبنا دو جریان دیگر را نادیده انگاشته است. برای آن که تصویری از وضعیت منطقه در حول و حوش زمان نابودی نظام تزاری به دست آید، در هریک از این جریانها یک یا دو شخصیت برجسته را معرفی می‌کنم و بعد به الگوی اندرکنش ایشان می‌پردازم.

دوجریانی که در اوایل قرن بیستم در قفقاز شکل گرفتند، عبارت بودند از جریان انقلابی مارکسیستی،    و جریان هویت خواهان تورک. هریک از این دو خاستگاه‌های جغرافیایی، شخصیتهای فعال، و مخاطبان خاص خود را داشتند. جریان و جنبش های تورک از همه قدیمی‌تر بود و بازمانده همان گرایش اجتماعی‌ای بود که با تغذیه از هویت تاریخی مردم این منطقه، ابتدا دو جنگ با اشغالگران روس را سازماندهی کرده بود و بعدتر تکیه‌گاهِ جنبشهای مقاومت مردمی قرار گرفته بود، که شورش مردم کوه‌نشین داغستان نمونه‌ای از آن است.

این جریان به هویت تورانی ، زبان و ادب تورکی ، و دین اسلام  بها می‌داد و هوادار خودمختاری و آزادی زبانهای قومی (ترکی آذربایجانی ، گرجی و ارمنی) و مذهبهای محلی (شیعه، سنی، کلیسای ارامنه، و مسیحیت آسوری) بود. طبقه‌ی اشراف و نخبگان فرهنگی و سیاسی و اقتصادی قفقاز که بافت‌شان از دوران قاجار باقی مانده بود، همگی به این جریان تعلق داشتند و پیکربندی جامعه در سراسر دوران سیطره‌ی تزارها را تعیین می‌کردند، و نفوذشان تا یک دهه بعد از غلبه‌ی بلشویک‌ها بر روسیه نیز همچنان باقی بود…»

بنابراین در میان کمونیست‌ها، یک جریان اقتدارگرای هوادار تمرکز سیاسی وجود داشت که لنین با تعارف و تلویح و پنهانکاری بسیار درباره‌اش نظریه‌پردازی می‌کرد. این جریان بعدتر با نام بلشویک مشهور شد و هدفش متحد کردنِ تمام انقلابیون جهان در یک حزبِ جهانیِ اقتدارگرا بود، و از ترفندهای تبلیغاتی گوناگون برای دستیابی به این هدف استفاده می‌کرد. لنین البته همان کسی بود که فرمانِ حمله‌ی ارتش سرخ به جمهوریهای تازه استقلال یافته از [جمله آزربایجان به زمامداری محمد امین رسول زاده] را صادر کرد و در زمان زمامداری او بود که بلشویک‌ها رهبران فرهنگی و سیاسی و روشنفکران و نویسندگان را در سرزمینهای ایرانی کشتار کردند و مسیرهای تولید و تکثیر فرهنگ را مسدود ساختند.

با این وجود این کارهای لنین از سرِ دشمنی‌اش با اقوام غیرروس و هواداری‌اش از روسها بر نمی‌خاست. او به سادگی می‌خواست رهبرِ خودکامه‌ی حزبی مسلط و مقتدر باشد، و برای انجام این کار از هیچ کاری رویگردان نبود. از آنجا که روشنفکران و اندیشمندان در هر جامعه‌ای با ظهور و نیرو گرفتن چنین حزبی مخالفت می‌کنند، لنین حتا با روشنفکران روسی هم دشمنی می‌ورزید. بلافاصله بعد از به قدرت رسیدن او، پلیس مخفی چکا شروع کرد به بازداشت و اعدام دانشمندان و ادیبان و روشنفکران روسی، و این کار چندان دامنه‌دار بود که ماکسیم گورکیِ کمونیست و سرسپرده را هم به اعتراض واداشت. لنین در 15 اکتبر 1919.م در نامه‌ای که برای دلجویی به گورکی نوشته بود، گفت که «روشنفکران روسی نوکران کاپیتالیسم هستند که خود را مغز ملت می‌پندارند، اما در عمل مغز نیستند، مدفوع هستند!»

بنابراین خودِ لنین یک شوونیست روس نبود و تنها از دریچه‌ی تمرکزگراییِ حزبی به موضوع می‌نگریست. این را از آنجا می‌توان دریافت که در اولین پولیت‌بورویی که لنین تشکیل داد، تنها خودش و بوبنوف روس بودند و در مقابل چهار یهودی (کامنف، زینوویف، تروتسکی و ساکولنیکف) عضویت داشتند و نفر آخر هم استالین بود که تبار گرجی داشت.

جالب آن که در میان این گروه، تنها یک نفر به شوونیسم روسی پایبند بود و او هم استالینِ گرجی بود. نه تنها او، بلکه دار و دسته‌ی گرجی‌های متحدش (ارژنوکیدزه و دژرزینسکی) هم چنین بودند.  استالین تا پایان عمرش روسی را با لهجه‌ی گرجی حرف می‌زد و سواد درست و حسابی در این زبان نداشت، اما هرگز به گرجی بودن خود اشاره نمی‌کرد و بسیار به ندرت زبان گرجی را به کار می‌برد و همیشه خودش را روس معرفی می‌کرد. او در سخنرانی‌هایش بارها و بارها عبارتِ «ما مارکسیستهای روس» -و نه حتا «ما مارکسیستهای روسیه»- را به کار می‌برد.  استالین تا پایان عمر شیفته‌ و ستاینده‌ی ملیت روس باقی ماند و بعد از جنگ جهانی دوم، وقتی کمونیست‌ها در ریشه‌کنی ناسیونالیسم ناکام ماندند، تبلیغ برای شوونیسم روسی را در برنامه‌ی کار خود قرار داد. به شکلی که در یکی از سخنرانی‌هایش، روسها را «بهترین …و برجسته‌ترین مردم شوروی»، برندگان جنگ جهانی، و «نیروی پیش‌برنده‌ی شوروی» نامید و سجایای اخلاقی «ما مردم روس» را ستود!

استالین در بخش اعظم دوران زمامداری‌اش بر این نکته تاکید می‌کرد که نخستین کسی است که موفق شده تمام مردم اسلاو را در یک دولتِ متمرکز گرد هم بیاورد و نفوذ اقوام دیگر (آلمانی‌ها، بلغارها و ترک‌ها) بر ایشان را از بین ببرد، و این رویایی بود که پیش از او به مدت یک قرن پان اسلاوها درباره‌اش تبلیغ می‌کردند. در دوران استالین شکلی تحریف شده از تاریخ در بستر این شوونیسم روسی گنجانده شده بود، چنان که مثلا می‌گفتند هواپیما را برادران رایت اختراع نکرده‌اند، بلکه مخترع روسی به نام موژایسکی  مبدع آن بوده است. به همین ترتیب لامپ برق را اختراع یابلوچکوف و لودیگین ، و موتور بخار را اختراع پدر و پسری به نام چِرِپانوف  می‌دانستند!!!…»

برگرفته از :

نهضت های مسلمانان انقلابی قفقاز

جمهوریهای ترک روسيه نشرمرکز مطالعات فرهنگی آنکارا

ابوالقاسم لاهوتی شاعر مبارز  احسان طبری

قفقاز مهدتمدن،  چاپ آکادمی علمی جمهوری آزربایجان

 

دوباره امتحان کنید

گادتب باشقانی سایین اژدر بی تاغیزاده نین «تبا تی وی«ده “آمئریکا-ایران مذاکیره‌سی و زنگه زوردا حربی مانئور” موضوعسون‌دا چیخیشی- ویدئو

گادتب-نین مطبوعات مرکزینه داخیل اولان معلوماتا گؤره، گونئی آذربایجان دئموکراتیک تورک بیرلیگی (گادتب) باشقانی سایین …

ملاقات ۱۵ دقیقه‌ای عظیمی قدیم با خانواده پس از هفته‌ها ممانعت

گادتب: پس از چند روز پیگیری و اصرار خانواده، عبدالعزیز عظیمی قدیم، فعال سیاسی آزربایجانی …

دیدگاهتان را بنویسید