گادتب: دوازده ساله بودم که از سوی کانون پرورش فکری برای یک مسابقه تئاتر عروسکی به شهر قم رفته بودیم. از آنجایی که آدرس را بلد نبودیم، در ورودی شهر منتظر یکی از مسئولین مسابقه بودیم تا سراغمان را بگیرد. وقتی که آمد، گفت: «اینجا محلهی افغانیهاست». چندین سال در عالم کودکی خود به این فکر میکردم، شانس آوردیم که در بین آن همه افغانی برایمان مشکلی پیش نیامد.
همین که از کودکی در معرض اینگونه تفکرات قالبی در مورد آن گروه قومی قرار گرفتهایم، بو خودی خود کافی است تا ریشههای تبعیض نسبت به آنها در ذهنمان ریشه بدواند. زیرا تمامی نگاههای سوگیرانه و رفتارهای تبعیض آمیزمان از همین تفکرات قالبی نشات میگیرد. کودکی بی خبر از زمین و زمان، طبیعتا فرصت و توان ارزیابی اطلاعاتی را نخواهد داشت که غالبا در جامعه پخش میشود. همین که از کودکی گوشمان را پر از اندیشههای نژادپرستانه میکنند، در اصل راهی را به سویمان میگشایند که در آینده مدل ذهنیمان را شکل خواهد داد.
طبق تعریف ساندر گیلمن تفکرات قالبی هیچ وقت تصاویر درستی نیستند، برعکس نشانهای از ترس درونی از دیگران، بدون توجه به حقایق زندگی آنها به شمار می آیند. اما کدام ترس از افغانستانیها است که جامعهی ایرانی اینگونه تفکراتی را در مورد آنها به وجود آورده است؟! شاید جواب این سوال را بتوان در لابلای گفتگوی محمدرضا شاه در ملاقاتی خصوصی با سفیر بریتانیا سر آنتونی پارسونز جستجو نمود: «ما ایرانیان آریایی هستیم؛ با اروپاییها از یک خانوادهایم؛ فقط «اتفاق جغرافیایی» ایران را در خاورمیانه قرار داده و از ملل اروپایی همقطارش جدا کرده است»(ضیا ابراهیمی، ۱۳۹۶). آری ترسها از ناسیونالیسم بیجاساز نشات میگیرد. بیجاسازی ایران از خاورمیانهی عقب مانده و انتقال آن حداقل در سطحی ایدئولوژیک به اروپای متمدن و نفرت از هر آن چیزی که رنگ و بوی خاورمیانهای دارد. نفرت و تبعیض به افغانستانی، تورک و عرب و غیره که نمیتواند و نبایستی در قاب گفتمانی ناسیونالیسم ایرانی گنجانده شود. بلکه بالعکس بایستی به آنها نفرت ورزید و تبعیض نمود تا راندمان ناسیونالیسم ایرانی پا برجا بماند، حتی به قیمت بازتولید توهین، تحقیر، نفرت و تبعیض در ذهن کودکان معصوم.