گادتب: سال 59 انقلاب ضددانشگاهی در ایران شروع شد و نسلی را تمام و کمال با بدبختی مواجه کرد. دانشجویان و دانشآموزانی که پشت این انقلاب ماندند، بداقبالترین دانشجویان ایران و بلکه جهان بودند.
طی سه سال فاتحان دانشگاهها را کاملاً فتح کردند. سال 62 اولین کنکور سراسری برگزار شد. ورودیهای 62 بعضاً با دانشجویانی هم خوابگاه و یا کمابیش همدوره شدند که از همان نسل بداقبال بودند. بعضی از آنها که سیاسی بودند، دیرتر هم آمدند. باید به هزار جا تعهد میدادند تا بتوانند واحدهای باقی مانده را پاس کنند و فارغالتحصیل شوند.
این نسل بدبیار از ورودیهای 62 بزرگتر بودند، بعضاً فکر میکردیم جای پدر ما هستند. تلاش مضاعف هم میکردیم تا مبادا بدبیاریهای خود را فراموش کنند. مثلاً هر وقت یکی از آنها صحبت از سن و سال خود میکرد، بالاخره یکی پیدا میشد تا بگوید زیاد خودت را اذیت نکن، فقط کافی است به یکی دو سوال جواب بدهی تا خودمان حدود سن تو را حساب میکنیم. احمد شاه قاجار به آن طرفتر را به خاطر میآوری؟ از جنگ اول چه خاطراتی داری؟ و سؤالاتی از این قبیل
اما این بچهها از ورودیهای 62 حداکثر پنج سال بزرگتر بودند. پس چرا این اندازه بزرگتر دیده میشدند؟ واقعیت این است که در سنین پائین و جوانی اهمیت هر یک سال حقیقتاً چیزی نظیر یک دهه برای سنین بالاست و به همین اندازه هم سرنوشتساز است.
مخصوصاً سنین بین 18 تا 25 سال بسیار بسیار تعیین کننده است. کل دوره لیسانس چهار سال است. پرشکی طولانیترین دوران تحصیلات دانشگاهی را دارد که هفت سال است. دانشجوی سال هفت پزشکی احساس میکند هفتاد سال از دانشجوی سال اول جلوتر است.
ایام سربازی هم چنین است. سربازی که 18 ماه خدمت را رد میکند، کمابیش احساس سرلشگری به او دست میدهد و هر تازهوارد را به چشم آشخوری میبینند که حالا حالاها باید پا بچسباند و احترام ارشدیت او را داشته باشد.
بر همین اساس، نباید اهمیت یک سال در سنین جوانی را با سنین میانسالی به بالاتر یکی پنداشت. بسیاری از جوانانی که دوران طلائی سن و سال آنها “خورد به انقلاب فرهنگی”، دیگر نتوانستند ضربه فاجعه را جبران کنند. حتی بعضاً ترک تحصیل کردند. سه سال در این سنین چنین سرنوشتساز است.
حکایت کُرونا هم برای محصلان و دانشجویان چنین است. این کُرونا فقط مشغول کشتار نیست، کم کم به مصیبتی مثل انقلاب فرهنکی تبدیل میشود. با نسل بدبیار دیگری مواجه هستیم که بهترین دوران تحصیل آنها خورد به کُرونا
ملاحظه بفرمائید، دبیرستان و یا دوره دوم متوسطه فقط سه سال است. سال گذشته این بچهها فقط چند ماه مدرسه رفتند، امسال هم هیچ چشماندازی پیش رو نیست که به مدرسه بروند. یعنی تقریباً دو سوم دوران دبیرستان را در خانه ماندند. این بچهها همدیگر را نمیبینند، معلمان را نمیبینند، خاطرهای برای انها شکل نمیگیرد، صبح تا عصر پای مونیتور هستند.
بعضی از این بچههای دبیرستانی که امکاناتی در اختیار دارند، برای اینکه خیلی از هم دور نیفتند، با هم قرار میگذارند چند نفری پای اسکایپ درس بخوانند. به اسکایپ وصل میشوند و صدا را قطع میکنند تا همدیگر را ببیند و احساس درس خواندن در کتابخانه را داشته باشند. چنین امکانی حتی اگر اندکی راهگشا هم باشد فقط برای قشر محدودی در سراسر کشور فراهم است.
دانشجویان ورودی امسال حتی دانشگاه و دانشکده و استادان خود را هم از نزدیک ندیدند. همه چیز در خانه و پای کامپیوتر برگزار میشود. دانشجویان قبلی دوران لیسانس ممکن است نصف دوران تحصیلات خود را دور از دانشگاه و دانشکده درس بخوانند. کلاسهای عملی و آزمایشگاهی هم به شکل مجازی برگزار میشود.
در دوران ابتدائی وضع به مراتب بدتر است. اصلاً معلوم نیست این بچهها چطور و چگونه آموزش میبینند. من دو برادرزاده دارم که دبستانی هستند. فرصت بازی و ورزش از آنها گرفته شده است. یکی از آنها خیلی پرانرژی است و اگر انرژی خود را در فوتبال تخلیه نمیکرد، به طور متوسط روزی با سه نفر دعوا راه میانداخت. اکنون مادر بینوا باید جوابگوی آن همه انرژی باشد. تقریباً همه وقت او پای بازی کامپیوتر میگذرد و کانال یوتیوب درست میکند و کارهائی از این قبیل که هیچ ربطی به سن و سال او ندارد.
کُرونا یک سالی است که عزیزانمان را میگیرد و البته مشکلات اقتصادی و بدبختیهای دیگر را هم تحمیل میکند. اما برای نسل جوان و مخصوصاً دانشجویان و دانشآموزان علاوه بر این بدبختیها، کارکردی مثل همان انقلاب گهربار فرهنگی هم پیدا کرده است.
کشور از همان ابتدا در خصوص کُرونا بیصاحب بود. ایران اولین کشور جهان بود که بعد از چین به طور گسترده به کُرونا مبتلا شد. حتی چین هم نگران ورود کُرونا از ایران شد. ایران تنها کشور غیرتوریستی جهان بود که به مدد هواپیمائی ماهان چند ماه زودتر از توریستیترین کشورهای جهان سوغات کُرونا را به قم آورد. اکنون همه جهان درگیر موج دوم کُروناست، اما ایران موجه سوم را هم از سر گذرانده است و هشدارها برای موج چهارم است.
خوشبختانه به مدد علم و دانش کارآئی چند واکسن در سطح جهان اثبات شده است. همه کشورها مسابقه برای تهیه این واکسنهای کارآمد و مطئمن گذاشتهاند، اما حاکمان ایران میگویند نیازی به این واکسنها نیست و ملت همینطور به مُردن ادامه بدهند تا کاشفان مستعان سر فرصت ساخت واکسن ایرانی را مدیریت کنند.
خودشان کمتر از مردم عادی به آینده کشور تحت حاکمیت خود اطمینان دارند و یکی یکی زالوزادههایشان را راهی کانادا میکنند. طیف وسیع مالهکشان خارجنشینشان از حقوقبگیر تا فلان بیشعور عقدهای حاضر نیستند به واکسن اینها اعتماد کنند، حتی حاضر نیستند اعتماد کنند و به کشور بیایند. آنوقت انتظار دارند ملت بخت برگشته منتظر تولید واکسن این دم و دستگاه مستعانساز بماند و اعتماد هم بکند.