گادتب: از همان ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، بازیگران سیاسی در ایران موضوع رابطه با آمریکا را بازیچه منازعات سیاسی خویش قرار دادند و به جای اولویت دادن به منافع ملی کشور، به استفاده ابزاری از این موضوع برای تصاحب و حفظ قدرت سیاسی پرداختند. در واقع، اشغال سفارت آمریکا در اوایل انقلاب، تلاشی بود از سوی نیروهای عمدتاً چپگرای موسوم به خط امام برای به حاشیه راندن لیبرالهای متمایل به آمریکا و نشستن خویش بر سریر قدرت.
با قدرت گرفتن محافظهکاران با محوریت رهبر جدید جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران، رفته رفته نیروهای موسوم به خط امام نیز به حاشیه قدرت سیاسی سوق داده شدند. ولی آنها برخلاف لیبرالها به گوشهنشینی رضایت ندادند و با ایجاد گفتمانی جدید و همراه کردن طیفهای وسیعی از مردم ایران در دوم خرداد ۱۳۷۶ دوباره به قدرت بازگشتند.
طنز ماجرا آنجا بود که چپگراهایی که روزگاری با بالا رفتن از دیوار سفارت آمریکا قدرت را از دست لیبرالها ربوده بودند، این بار با ادعای لزوم برقراری رابطه با آمریکا مجدداً به عرصه قدرت سیاسی بازگشتهبودند.
لکن این پایان ماجرا نبود. بلکه، درست در روزگاری که روزنامههای دوم خردادی به دنبال آن بودند که تابوی مذاکره با آمریکا را بشکنند، رهبر ایران با بیان اینکه “خواب برگشتن آمریکا به ایران، خوابی مشوش و تعبیر ناشدنی است” رویاهای چپ جدید را مشوش کرد. جملهای که به تنهایی برای ناکام گذاشتن اصلاحطلبان کافی بود.
با این حال، موضوع رابطه با آمریکا در بین مردم ایران آن قدر جذابیت داشت که حتی احمدینژادِ آمریکاستیز هم، در موارد متعددی تمایل خویش را به ایفای نقش در این زمینه آشکار کردهبود. غافل از اینکه، عوامل پشت صحنه، اجرای این نقش را بر عهده روحانی خواهند گذاشت.
روحانی که با پشتوانه بقایای پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان و با تأکید بر لزوم مذاکره با آمریکا بر سر کار آمدهبود، اولین رئیسجمهوری بود که موفق شد به تعبیر خودش به دیدار “کدخدا” نائل شود و با امضای برجام اولین شعبه مکدونالد به منزله “تعبیر خواب مشوش بازگشت آمریکا به ایران” برای چند صباحی در تهران افتتاح شد! با این حال، عمر برجام هم چندان بیشتر از عمر شعبه مکدونالد در تهران نبود و با خروج آمریکا از برجام و در هیاهوی دلواپسانی که منافع خویش را بر منافع ملی ترجیح میدادند، عملاً روابط ایران و آمریکا دوباره به بنبست کشانده شد.
بنبستی که در تغییر ماهیت جنگهای نیابتی دو کشور در خاورمیانه و رویارویی مستقیم این دو کشور که منجر به کشتهشدن قاسم سلیمانی شد، بیتأثیر نبودهاست. اتفاقی که نه تنها مناسبات ایران و آمریکا را به شدت تحت تأثیر قرار خواهد داد، بلکه در عین حال بر وضعیت نیروهای سیاسی داخل ایران نیز تأثیرات تعیینکنندهای خواهد داشت.
در واقع موشکی که از پهباد آمریکایی به خودروی حامل سردار سلیمانی شلیک شد، میخ آخری بود که بر تابوت جریان موسوم به اصلاحطلبی در این کشور کوبیدهشد. مدعیان اصلاحطلبی که در تمام این سالها به امید کسب رخصت مجدد برای ورود به گود سیاست، به پایگاه اجتماعی خویش پشتکردهبودند و چشم خویش را بر مطالبات و فریادهای اعتراضی طبقات فرودست جامعه بستهبودند، پس از این اتفاق، عبارت “از اینجا رانده، از آنجا مانده” را تحقق خواهد بخشید!
به این ترتیب، با قدرت گرفتن بیش از پیش محافظهکاران در کشور و افول آخرین بارقههای امید به ایجاد هرگونه تغییری در وضعیت کشور از راه مشارکت سیاسی، منازعات سیاسی آینده ایران برخلاف گذشته شاهد رویارویی جناحهای برآمده از دل حاکمیت با بازیچه قراردادن موضوعاتی همچون مردمسالاری یا رابطه با آمریکا نخواهد بود، بلکه شاهد رویارویی تمامیت متشکل حاکمیت از یک سو و تمامیت غیر متشکل مردم (با آرمانهای سیاسی متفاوت و حتی متعارض) از سوی دیگر خواهد بود!