گادتب: بعد از خواندنِ کتاب «چنگیز خان و ساختنِ دنیایِ مدرن»، اثر قابلِ تاملِ «جک وِدِرفورد»، احتمالا شوکه خواهید شد. تمام آنچهکه در خصوصِ چنگیزخان گفته شده را باید ترمیم کرد. او، یکّه و تنها، از دلِ یک فلاکتِ نومیدانه قدبرافراشت و جهان را دگرگون ساخت و به گفته وِدِرفورد، بخشی از مدرنشدنِ جهان، مدیونِ چنگیزخان است.
چنگیزخان، یک رواداری دینی بسیار عجیبی از خود برجای گذاشت که در بطن حکومتِ او، مسلمان، مسیحی، بودایی و تائویی بدون هیچ کشمکشی در کنار هم میزیستند.
ودرفورد مینویسد قراقروم، پایتختِ اوگتای، اولین جانشین و پسر چنگیزخان، «احتمالا بیتعصبترین و روادارترین شهر جهان در آن زمان بوده است. در هیچجای جهان، پیروان این تعداد دین مختلف، نمیتوانستند در کنار یکدیگر در صلح به پرستش خدای خود مشغول شوند.»
برداشت من از کتاب چنگیزخان این است که راز موفقیتهای او، تبدیل اجتماعاتِ سنتی به جوامعی مدرن بود که فردیناند تونیس، پدر جامعهشناسی مدرن از آن سخن گفته است. تونیس بین «اجتماع» و «جامعه» تفاوت قائل بود و باور داشت که روابط در اجتماع، بر حسب همسایگی، خویشاندوی و دوستی شکل میگیرد اما در جامعه، روابط را نهادهای سیاسی، اقتصادی و علمی معین میکنند.
چنگیزخان نیز چنین کرد. او از همه فنآوران، عالمان و دانشمندان بهره میبرد بدون اینکه آنها را حسب نژاد، زبان و دین مورد قضاوت قرار دهد.
او از عرب و ترک و فارس مسلمان تا چینی و هندو و اروپایی در امپراتوری بزرگ خود، بهنفع توسعه استفاده میکرد و در سایه همین ارتباطات فرهنگی و علمی، باعث پدید آمدن رنسانس شد.