گادتب: نوری: در مورد آرای صادره علیه فعالین آزربایجانی یک جمله مستند قانونی و حقوقی وجود ندارد.
با سلام؛
انسان ها با استعدادهای دوگانهای چون تنهایی و معاشرتجویی در کنار یکدیگر زندگی میکنند.
این دو استعداد با وجود اختلاف ظاهری، با هم در ارتباطند.بدین معنی که از یک طرف تنهایی افرادی که در جامعه زندگی میکنند در طبیعت غریزی آنهاست و جامعه نباید متعرض آن بشود و از طرفی دیگر میل به معاشرت جویی همین افراد را قرین، همراه و هماهنگ میسازد. این دو حالت طبیعی که هر یک در جای خود اصالت دارند نه تنها یکدیگر را نفی نمیکنند بلکه دو قطب هستی بخش جامعه بشری به شمار میآیند.
به این ترتیب افراد، هم در جامعهاند هم با جامعهاند و استقلال و همبستگی آنها پدیدهای است متوازن و تکلیف متقابلی را به همراه خود می آورد که در آن:
اولا؛ جامعه با وجود سیطرهای که بر افراد دارد ناگزیر از رعایت حرمت استقلال و آزادی انسانها است.
ثانیا؛ افراد در زندگی فردی یا مشارکت جمعی خود هم نباید متعرض حرمت فردی یکدیگر شوند و هم اینکه بعنوان عضو جامعه ضمن پایمردی در امور مشترک جامعه و لوازم آن را پاس دارند.
این پدیده، آمیزهای از اصالت فرد و اصالت جامعه را بوجود میآورد که در آن بشر هم به عنوان بازیگر هم به عنوان برخوردار، محوریت و موضوعیت مییابد.
موضوعیتی که ایدهی بنیادین حقوق بشر که در چهار قلمرو آن هم حق حیات، حق زیستن بر مبنای صلاحیت خود ، حق مصونیت از برخوردهای نامنصفانه و خلاف عدالت و حق مصونیت از برخوردهای قساوت آمیز و تحقیر کننده را برای انسانها به عنوان صاحب حق مسلم، بنیاد مینهد.
با وجود این حقوق، بشر زمانی اهم میگردد که انسان و کرامت وی مهم تلقی شود و این امر در گرو آن است که کرامت و ارزش انسان با تامین نیازهای اساسی محفوظ بماند و النهایه حق انسان تامین نمیشود مگر آنکه احقاق آن حق تضمین شود، تضمینی متقارن که از یک طرفی بستگی به خودآگاهی و حساسیت شهروندان نسبت به حقوقشان و از طرفی دیگر از سوی متضمن، آن هم دولت که وظیفه پاسداری و صیانت از قانون اساسی را بر عهده دارد ارمغان میگردد.
این چنین است که منشا حقوق و مشروعیت دولت را میتوان در حقوق آحاد شهروندان جامعه سیاسی جست، با این حال اگر دولت را به عنوان ماشین ارهبرقی در نظر بگیریم که شرکتهای سازنده آن برای در امان ماندن استفاده کنندگان از تراشههای چوب، دفترچه ایمنی تهیه و در اختیار آنان قرار میدهند اعلامیه جهانی حقوق بشر و دیگر ضمایم مرتبط و قوانین داخلی و بین المللی نیز بسان آن است که مردم نیازمند است تا هم از خطرات نقض حقوق بشر آگاه شوند و هم برای خطرات چارهای بیاندیشند.
خلاصه کلام، دولتهایی که در باطن کارکردی صرفاً ماشین ارهبرقی بدون دفترچهی ایمنی داشته در عرصهی داخلی، نظام ارزشی خود را مطلق و جهان شمول میدانند و در ظاهر برای آن که رفتارهای انتقاد برانگیز خود را در عرصههای بینالمللی توجیح کنند غالباً از موضعی نسبتگرایانه دفاع میکنند. حال ما به عنوان زندانیان سیاسی تنها راه حل برون رفت از این وضعیت را در آن میدانیم که قانون ملت نمیسازد بلکه این ملت است که باید قانون بسازد و برای نیل به این امر که همان حکومت قانون است ارتقاء سطح دانش و آگاهی عمومی گرهگشای همه مشکلات است چرا که هدفِ قانون رفع مشکل است نه ایجاد مشکل ، رفع معایب اجرایی است نه ایجاد مشکل اجرایی دیگر، رفع اختلاف است نه ایجاد اختلاف تازه.
آنچنان است که در رابطه با ابواب فرا قانونی به قاطع می توان اذعان کرد که جوامع غیرمرکز نشین به علت تهاجمات سهمگین فرهنگی، سیاسی واجتماعی سیستم سانترالیسم از قربانیان نقض حقوق بشر قلمداد میشوند. و در این بین نسل معاصر آزربایجان همان صدای در گلو خفه شدهی قربانیان نقض حقوق بشر بخاطر احقاق حقوق به حق از طرف سیستم انظباطی و قهریه، آمالِ انواع جنایت علیه بشریت همچون تحت تعقیب قرارگرفتن،تهدیدات مکرر، بازداشتهای خودسرانه، زندان، شلاق، تبعید و …
بر مبنای نژادی و عقاید سیاسی میگردند وتنها گناهشان آن است که نه به عنوان یک شهروند منفعل که به آن چه هست تمکین کنند بلکه به عنوان یک شهروند فعال تمام وجود و تلاششان را به آنچه باید باشد میگذارند.
نسلی که بدون پاگذاشتن و عدول از پوزیتیویسم و لگالیسم نقطه مقابلشان را از لحاظ روانی و تبلیغاتی خلع سلاح نمودهاند چرا که در سرلوحه حق تعیین سرنوشت به این باور رسیده است که نه برنده به دنیا آمده اند و نه بازنده، بلکه با حق انتخاب
معالاسف حق انتخابی که درد تمام تراژدیهای دنیاست، حق انتخابی که با جرم انگاریهای واهی مورد مجازات قرار میگیرد فارغ از اینکه تنها و تنها جرممان مبارزه با اندیشه سیاسی فارسگرا است که نه تنها با اتمام عمر رژیم پهلوی پایان نیافت بلکه دگر بار با تکیه بر پایگاه دولتی، عملا این طرز فکر شوونیسمی به طور سیستماتیک روند خود را ادامه میدهد
ما در راه مبارزه برای کسب حق تعیین سرنوشت ملتمان مبارزه میکردیم و این حقی است که در تمام دنیای متمدن برای همه انسانها به رسمیت شناخته شده است.
با این حال از آنجا که مطالعات اجتماعی جامعهی آزربایجان نشان از همبستگی و تعلق جمعی دارد حرکت ملی آزربایجان نیز با انسجام درونی و با یک هویت مشخص قائم به ذات خود با وجود سنگاندازیها و موانع زیاد، در راه اهداف خود(که به گروهها و اقشار اجتماعی-اقتصادی خاصی ارتباط نداشته و انعکاس دهندهی علاقهی مشترک به خیرهای عمومی هست که هیچ طبقه یا بخش اجتماعی نمیتواند دسترسی به آنها را به خود منحصر و به طور انحصاری از آنها بهرهمند گردد )گامهایش را روز به روز محکمتر برمیدارد.
مطمئن باشید جوانان حرکت با تمام صداقت و حتی بیباکی نسبت به مرگ با رشد سواد سیاسی و فزونی تجارب ،در روشنگری و ساختن کارآمد بوده و سره را از ناسره تفکیک مینمایند و در کمال آگاهی میدانند که این نوع زندگی سختیهایی را دارد و ورود به آن یعنی پذیرش هر نوع مشکل.
دیگر دریافتهاند؛ غارت منابع عظیم رو زمینی و زیر زمینی با عدم تخصیص و توزیع عادلانه ثروت ،آزربایجان را باز در صدر جدول مهاجر فرستندهترین استانها قرار داده که اهالیش برای یافتن لقمه نانی در کوی و برزنهای دور دست غریبانه جان میکَنند و بازماندگان هم از حصول امرار معاش بخش کشاورزی در بیشترین قسم خطه سرسبز آزربایجان چشم پوشاندهاند چرا که با مدیریت ابر تکنولوژی حضرات آن هم احداث پل میانگذر بر روی دریاچه اورمیه به جای بذر، نمک از زمین میروید. نمیدانستند چرا حکمت پلها و آزربایجان غم انگیز است.
از پل حسرت گرفته و پل دختر میانه تا پل میانگذر دریاچه اورمیه که عاقبت هر کدام به تراژدیهایی ختم شد.بخاطر آن نیز از احداث هر پلی بر روی قامت آزربایجان ناخودآگاه هراسی در وجودم طنین انداز میشود.
باز خوب است بدانید که در دل تمام فرهنگها هزاران خرده فرهنگ با باورها و ارزشها وجود دارد که کشوری به نام ایران از این قاعده مستثنی نیست اما متاسفانه به جای دید فرصتگرایانه نسبت به تنوع فرهنگی و زبانی، تفکرات الیناسیونی آن را به نگاه امنیتی و تهدید ملی تبدیل کرده است. نگاهی که موجبات راه اندازی آسیمیلاسیون را رقم زده و نتیجهی آن غیر از طلاق فرهنگی و سیاسی چیز دیگر را نصیب این مملکت نخواهد نمود که یکی از علل اهم روبه رشد طلاق از وضعیت بالقوه به بالفعل در مرور زمان مسئلهی زبان است؛
چرا که به علت عدم وجود شاخص روشن سرشماری براساس هویت زبانی، باز ایران تنها کشوری در دنیاست که سوای کرد، بلوچ و عرب …،تورکان به عنوان اکثریت ساکن از ابتداییترین حقوق بشری آن هم حق تحصیل و آموزش به زبان مادریشان محرومند و ما به خاطر از بین بردن محرومیتها و تکاپوی مسالمتآمیز برای احیای فرهنگ بومی و ملی خود و رفع هرگونه تبعیضات ناروا با ایجاد امکانات عادلانه درتمام زمینهها، با سیاهنمایی واهیِ تجزیه طلبی و پان ترکیسم زندانی هستیم. محکومیت به زندانی که برخلاف اصل ۱۶۶ قانون اساسی و نصوح صریح قوانین من جمله ماده ۱ قانون احترام به آزادی مشروع و حفظ حقوق شهروندی و مواد ۲ و ۶۷۴ قانون آیین دادرسی کیفری و بند ۱ ماده ۱۱ منشور حقوق بشر که مقرر میدارند آرای صادره محاکم بایستی در شرایط مساوی، مستدل و مستند به مواد قانونی باشد، رعایت نگردیده که هیچ در تمامی مراحل دادرسی پنج گانه پشیزی از عدالت طبیعی و ترمیمی مورد احترام واقع نگردیده است که باز بر مبنای اصل ۱۶۸ قانون اساسی و ماده ۳۰۵ قانون آیین دادرسی کیفری، با جرأت هرچه تمام اذعان مینمایم که حاضرم در محاکمات علنی و در جلوی دیدگان هیئت منصفه نه تنها در مورد خویش که در رابطه با دیگر همرزمان در بندم به اثبات رسانم که در آرای صادر شده منجر به محکومیت، یک جملهی مستند قانونی و حقوقی وجود ندارد و در کلام آخر قبل از اشاره به قسمتی از خاطرات بازداشتم سخن را با جملهای از مبارز نستوه ماهاتما گاندی گره میزنم؛(که تبلور آینده به دور از تصورتان آن هم در موضوع آزربایجان است): زمانی فرا میرسد که عدم همکاری به اندازه همکاری وظیفهی هر کس میشود و کسی که از این حق خود صرف نظر کند انسان شمرده نمیشود.
بعد از پایان ترم تحصیلی قبل از وارد شدن به زندان اهر قصد تحریر مقالهای تحت عنوان “زندان و مقاومت ملی” را داشتم که در اثنای قصد و نتیجه به علت فرا رسیدن سالروز تولد آتا بابک قهرمان ملی آزربایجان به مورخ ۱۱ تیر ماه سال ۱۳۹۷ در ضلع شمالشرقی پارک تئاتر شهر توسط مامورین اطلاعاتی دستگیر شدم.
اتومبیل با سرعت به سمت بازداشتگاه امنیت ۲۰۹ اوین در حرکت بود و من با سرعت صفحات ذهنم را به عقب ورق میزدم.
فردای آن روز از سوی بازپرس شعبه ۷ دادسرای عمومی ناحیه ۳۳ مقدسی تهران به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران با مصداق فعالیت و مشارکت در گروهک تجزیه طلب و پانترکیسم چنلیبئل به سرکردگی آقای عباس لسانی در راستای براندازی نظام تفهیم اتهام گردیده و در اتاق ۶۱ سلول انفرادی جا برایم خشکاندند.
۳ عدد پتوی سربازی، ۱ دست لباس بازداشتی، ۱ جفت دمپایی، مسواک و خمیردندان، ۱ جلد قرآن کریم به همراه چشم بند مشکی،کل اقلامی بود که از دار دنیا به طور موقت برایم سپرده بودند.
علاوه برعدم نشان دادن کارت ویژه ضابط دادگستری و حکم بازداشت بر وفق ماده ۳۰ قانون آیین دادرسی کیفری به هنگام دستگیری در طول بازداشت نه از دسترسی به کتب و نشریات و رسانه های گروهی خبری بود و نه از حق دسترسی به وکیل و مکالمه و مکاتبه با بستگان درجه یک که از اصول آمره حقوق بشری تاکید شده در قوانین داخلی و بینالمللی است.
روی نیمکت دانشآموزی رو به دیوار ! :
بخاطر آن وضع در قبال دریافت پاسخ منفی مبنی بر سوالی که آیا به عنوان بازجو تاکنون مادههای ۶ و ۷ قانون احترام به ضابطههای مشروع و حفظ حقوق شهروندی مصوب ۱۳۸۳ را خواندهاید یا نه، تکلیف برایم مشخص شد که طرف مقابلم کسی نیست جز رباتی با داده و خروجی پیشفرض.
چرا که وقتی گفت از دید ما فعال مدنی در ایران یعنی سرباز بدون یونیفرم امپریالیسم دیگر هر معلوم و مجهول، علت و برهان و عناصر اربعه و خمسه جلوی دیدگانم فنا شد.
یک روز در میان، اسمم در میان جدول هواخوری دیده میشد. پُر بود در و دیوار حیاط ۱٫۵ در ۱٫۵ متر از نوشته های کج و معوج دعا،ذکر، نام و یاد خدا ، عشق، ایمان و صلابت در راه میهن ، آزادی و شکست ، خفت و خواری، که در میان آن همه، نوشتهای، برق در چشمانم انداخت.
احساس کردم جایزه حقوق بشر در بغل دستیام آرمیده است./
” عبدالفتاح سلطانی ۲۴/۶/۱۳۹۱ “.
شبِ روز دوم،
خسته و کوفته از هر دری، سر روی زمین گذاشتم که به ناگه موجودی بنام سوسک خواب از چشمانم پراند.
حیوان روی دیوار جهید و من نیز جهت سرگرمی به دنبالش که با شوک دهها سوسک دیگر بالاجبار با دمپاییِ دم دست آنها را از محل خوابم کنار زدم.
سوسک نام و حیوانی آشنا برای ما!
بیاد کاریکاتور مانا نیستانی افتادم؛ آنطورکه باید و شاید بیخود و بی جهتهم نبوده است!
چرا که یک شهروند آزربایجانی برای احقاق حقوق به حقش، در راستای دریدن یوغ استعمار و سانترالیسم شوونیسم،از پرده اجتماعش خواه و ناخواه بایستی با سوسک نیز هم نشین گردد!
و شاید حزن و اندوه برای اعوان و انصار این سیستم آنکه در داخلِ توالتم فرچهای نیست، آنهم نه از باب یادآوری بلکه در خفا و به جد فرچهی خمیر دندانم شود!
گرچه حکایت ملت تحت ستم پر است از آه و ناله یتیمان و مادران مانند میدان مایا که جاده های مظلومیتش گوش افلاک را شکافته و دختران قاراگیله و کوزتهایش سرگردانِ کوچه پس کوچهها گشتهاند اما در بینابینش نمایشنامههای کمدی وار نیز یافت میشد!
چراکه در طول ۲۵ بار جلسه بازجوییهام روزی نبود آقایان لسانی ،میرزایی ، مهرعلیبیگلی، حسنی، آزاد ، متین پور ،ماکوئی و غیره و غیره از عوامل جمهوری اسلامی و دگر روز در چرخش ۱۸۰ درجهای از عناصر سرویسهای خارجی نباشند!
ماده ۹۴ قانون آیین دادرسی کیفری مقرر داشته تحقیقات مقدماتی بایستی با سرعت و به نحو مستمر باشد و تعطیلی ایام مانع انجام آن نباشد، بااینحال، روند تحقیقات با سرعتی لاکپشتی جلو رفت…
در این بین بر خلاف عالم واقع رأی هیئت دیوان عدالت اداری مبنی بر عدم جواز بازداشت انفرادی، ۶۰ روز گذشت…
به اتاقم نه ستارهای راه داشت نه هالهای از نور مهتاب!
درست است:
” نه عقربه زمان بلکه این طبیعت است که به گرد خود میچرخد” و من هم در آن چرخا-چرخ افلاک، امیدی جز آن نداشتم که در چند قدمی آن ورتر دست در دست برادرم سیامک داده که به مانند رود آراز
“من سندن آیریلمازدیم ظولمایله آییردیلار”، و قدم زنان در حیاط زندان مصرع-مصرع شعری را زمزمه میکردیم :
“منی قانداللایاجاقلار کئفیم اولسون، دوستاقلارا پای یوللویاجاقلار کئفیم اولسون”
دیگر تیکِ ساعت بر روی ثانیهها سنگینی میکرد؛
نیچه کم آورده، گارسیا مارکز هم برای نوشتن نامه خداحافظی منتظر نشسته است.
اگر ویکتور هوگو برای نمایشنامهی بینوایان، آزربایجانیان را مینوشت چه مرگها و غوغاهایی که بر روی پل حسرت به پا نمیشد.
مطمئن بودم اگر در سلولهای بغل دستیام ۲۴ ساعت اساتید حقوقم خوابیده بودند دگر در پایان هر کلاس زبانهایشان را گاز میگرفتند و اگر پروفسور آخوندی از آن ور دنیا به این ور محشور میشد در گوشش نجوا میکردم که دیگر لگالیسم ترینها پَر کشیده شما هم به جای آنهمه مواد کاغذی سعی بر ضمانت اجرایی یک ماده قانون باشید چراکه زیبایی قانون به ضمانت آن است.
…بعد از پشت سر گذاشتن دالانهای تو در توی زیگزاگی وارد اتاقی شده و آخرین دفاع دادسرایام را مکتوب نمودم.
اگر به ازای یک روز بازداشت ۳۰ ثانیه در نظر گرفته میشد حداقل زمان دادرسی ۳۰ دقیقه به طول میانجامید اما نگو که در باب میلشان بیش از ۵ دقیقه جای نداشت و بخاطر آن در راه دادسرا و قرنطینه از یاد تیتر و خبرهای نشست و کمیسیونهای حقوق بشری حضرات قانوندانِ قانون شکن حالم بهم میخورد و کم بود بالا بیاورم.
در تماس به منزلمان اما شنیدن صدای مادرم امیدی دوباره در وجودم طنین انداز کرد،
تا قبل از گویای تلفن “این تماس توسط بازداشتی بازداشتگاه اوین میباشد “، نشناخته بود و پدرم مثل همیشه سعی بر آن داشت که خم بر ابرو نیاورد ولی دیگر از صدای حزن انگیزش همه چیز هویدا بود.
پدر و مادرم بهتر از آن به نظر میآمد که تصور میکردم.
مثل ایام کودکی آرزو داشتم در بغلشان بودم و میگفتم تا ابد دوستتان دارم.
بهشان میگفتم که صرفا بخاطر مبارزه برای مکتوب کردن لالاییهایتان محبوسم کردهاند.
بعد از ۲ روز ماندنم در قرنطینه در حالی که قلبم برای عدد ۸ میتپید از سر در تابلوی اندرزگاه ۴ وارد ساختمان شدم و برای تسکین آن در بدو ورود نامه انتقالی نوشتم اما نگو که با ادعای پر زرق و برق دادرسی الکترونیکی اگر به وسیلهی شتر نامهنگاری میکردم جواب بله و خیرش ۲ ماه به طول نمی انجامید!
در اقامت ۱۴۴۰ ساعتهام در اندرزگاه ۴ عیناً برایم واقع شد که هیاهو در بیرون جز به اجرا درآمدن یک شو تلویزیونی بیش نبوده است.
آنها برای این شو و ویترینی که ساختهاند افرادی را دستگیر و با اتهامات سنگینی چون اخلال در نظام اقتصادی، بانکی و ارزی به حبس کشیدهاند که قوارهشان به همین جیره ناچیز زندان است.
انگشت شمار آنها هم که اخص بودند، لابی ثروتشان درون زندان، زندگی بالاخصی برایشان فراهم آورده و اتاقهایشان هم با نام VIP حک و شناخته میشود!
جدا شدهها یا همان VIP ها،
کسانی نبودند جز افرادی که با رانت، وامهای بانکی بلاعوض گرفته و مثل زالو خون از بیتالمال مکیده بودند.
خوب طبیعی است که در برابر چنین زالوهای محترم و محافظت داشته شدهای توان و اراده اعمال اصل ۴۳ قانون اساسی مبنی بر تامین استقلال جامعه و ریشه کن کردن فقر و محرومیت محقق نخواهد شد.
در چنین وضعی؛
زندانیان سیاسی فقط به خاطر تجدیدخواهی اوضاع نابسامان کشور با هماهنگی سیستماتیک حضرات، پشت پرده در تیررس ناجونمردانهترین حملات بوده و از هر ابزاری برای سلطهجویی علیهشان کوتاهی نکرده ، در خلوتگاهشان نیز القابی همچون مختل المشاغل نصیبشان میکردند ولی غافل از آن که حتی آن دیوانهانگار شدهی نیمهجان، بهتر و با شرافتتر از وجود باصطلاح مبارک حضرات بود، چرا که هر که و هر چه بودند در محیط زندان اثبات میکردند که برای صیانت از نظم و امنیت با احترام به حقوق و کرامت هر بنی بشری با همدیگر اجتماع و تبانی کرده وچه نشسته وچه در حال قدم زدن هر روز آقایانی چون عبدالفتاح سلطانی، شهرام … ، رضا خندان، محمد حبیبی، اسماعیل عبدی، آرش کیخسروی، محمود بهشتی لنگرودی، کاظم شعله سعدی و …. التیام به دردهای ملت میشدند.
محافظت شدههای دولت خفتند و ما بیدار ماندیم، آنان خوردند و ما نگاهشان کردیم و به خرخر کابوسشان که همچون سمفونی مردگان در بغل گوشمان سوت میکشید، تاریکی را به سپیده دم رساندیم.
جوهر خودکارهایمان قطره-قطره بر روی برگهای سفید پیاده میشد، مینوشتیم و به قول یکی از دوستانمان به خاطر نوشتن زندانی بودیم.
روزی که آقای رضا خندان را دیدم یاد آخرین مطلبی که از وی خوانده بودم افتادم :
” یک روز به بازجویم گفتم شماها از مملکتداری غیر از بازداشت و سرکوب مگر چیز دیگری هم بلدید”.
کنجا-کنج اتاقهای اندرزگاه را موشکافانه رصد میکردم نگو بیخبر از ما دفتر حمایت از حقوق شهروندی زندانیان مصرّف در ماده ۴۴ آیین نامه اجرایی سازمان زندانها، رهش را گم کرده است.
پس این منشور حقوق شهروندی دولتِ به اصطلاح تدبیر و امید کدام کلیدش به دفتر حمایت از حقوق شهروندی در زندان ها میخورد؟!
در این بین با دیدن پیرمرد عصا به دستی که چقدر مهربانانه و متواضعانه زندانیان را مشاوره حقوقی میداد، لرزش پایههای ظالمین را بیش از پیش احساس میکردم و او کسی نبود جز آقای دکتر مصطفی دانشجو از رهبران جامعهی دراویش.
روزها همینطور سپری میشد…
در ۲۱ آبان وقتی که خبر انتقالیام آمد در پوست خود نمیگنجیدم. امیدی به دلم نشسته بود که دیگر گسل جدایی برداشته خواهد شد.
از عمادالدین نسیمی:
” جانیمی یاندیردی شوقون ای نگاریم هارداسان / گٶزلریم نوری ایکی عالمده یاریم هارداسان”
زمزمه میکردم که دوست و همسنگرم، برادرم فرج از یکی بهم پیغام رساند که: فردا ۱ بعد از ظهر در باشگاه باش.
شوق دیدار، فکر خواب را از سرم پراند و سرانجام ساعت شنی دیدارمان بعد از ۲ سال و ۵ ماه دوری در باشگاه زندان به ته نشست.
جالب بود برایم؛ بهانه تماشای فوتبال از تیم تیراختور گرفته تا فوتبال زندان اوین در طالع آزربایجانیان حک شده و گویی رمز وحدت از آن تلالو میگیرد.
لحظه موعود فرا رسیده بود، به کوری دشمنان قسم خورده، ” قوجا ” را در آغوش گرفتم.
وقتی دستانم برروی دستانش گره خورد حس عجیبی مرا یاد شعر استاد بارز انداخت:
“آلاندا بیر دوستون الین الیمه سانکی بیر میللتین الین سیخیرام.”
ایام میگذشت؛ هر روزِ زندان، مشابه با روز قبل از آن است و از هر چیزی بیشتر، زمان نصیب آدمی میشود.
همچون دوره بازجویی، درون زندان هم روزی نبود که نیروهای اپوزیسیون مرکزگرای بیسواد و بیخبر از مسئله حق تعیین سرنوشت وقتی علم ناچیزشان ته میکشید با گفتن پانترک تجزیهطلب و دفاع از پروژه صدسال سرکوب و انکارِ حقوق اتنیکهای غیرفارس در ایران نقطه پایانی بود به تمام اما و اگرهای احتمالی.
وقتی سر هر بحث و مشاجرهای تحمل شنیدن زخمهای آزربایجان را نداشتند، دماغشان بسان پینوکیو دراز میشد و دید واقعیتها را میگرفت.
من بانی طلاق فرهنگی و سیاسی جامعه غیرفارس را برایشان مو به مو به نظم کشیده و در قالب چارتی در حلقومشان فرو می کردم که این عصبهای عصبانیتشان را تحریک و تبشان را بالا میبرد.
بهشان متذکر شدم که در این صد سال خفقان و سرکوب هیچگاه در مخیلهتان هم نمیگنجید که روزی کنشگران آزربایجان در منافع ملی سرزمینشان ملتشان را چنین یکدست وارد عرصه مبارزه نمایند.
خوشتان آید یا نه امروز فعالین آزربایجانی بی هیچ واهمه و تعارفی پرده از تاریخ سیاه و معاصرتان کشیده و به دنبال تکمیل مسیری هستند که مجاهدین و فدائیانش برای آزادی آزربایجان سالها قبل، سینه سپر گلولههایتان کردند.
والسلام.
ابراهیم نوری_ائوین