گادتب: تاریخ؛ تاریخ است و پیوسته در جریان ، حالا چه آهسته و پیوسته چه تند و خسته ولی در هر صورت جاری و ساری_ست همچون ” ارخ= نهر ” ؛ تاریخ، ماوقع و ماجراهای آن در بسیاری از موارد مشابه یکدیگر می باشد منتهی با بازیگرانی متفاوت؛ زمانی با قلم و زمانی هم با نیزه و گلوله. آنچه که امروزه در افغانستان و توسط گروهک تروریستی طالبان در حال وقوع است تداعی کننده سرنیزه ای تفکرات “زن ستیزی و دگرستیزی” موجود در شاهنامه فردوسی می باشد.
زن ستیزی یکی از عناصر و مولفه های مشترک طالبان و فردوسی هست در این تفکر زن موجودی ضعیف، سست عنصر،خائن، بی ارزش، بی هویت و غیرقابل اعتماد می باشد که از آن می توان بعنوان ابزاری برای نیل به امیال و اهداف سیاسی، نظامی،شهوانی و… استفاده کرد.
《زن و اژدها هر دو در خاک به
جهان پاک از این هر دو ناپاک به》 ( فردوسی)
در تفکر طالبانی و فردوسی زن موجودی ناقص العقل و بی ارزش محسوب می شود که در حد یک کالا تعریف می شود و هیچ اراده ای از خود ندارد و حتی حق تحصیل هم ندارد، در این تفکر گاهی زن ابلیس معرفی می شود و گاهی سگ؛ مانند:
《زنان را ستایی سگان را ستای
که یک سگ به از صد زن پارسای》 ( فردوسی)
فلذا تفکر همان تفکر راسیستی آریایی هست که گاهی در قامت قلم ظاهر می شود مانند این بیت از فردوسی (دل زن همان دیو را هست جای – ز گفتار باشند جوینده رای ) و گاهی نیز در شکل گلوله و با شمایل عملیات انتحاری دختران جوان مدرسه ای را به خاک و خون می کشد.
ریشه تفکر طالبانی و فردوسی هر دو از یک خاک هستند، ذات و ریشه هر دو از جنوب افغانستان نشأت می گیرد؛ ریشه یکی است منتهی با شاخه هایی جدا از هم از لحاظ زمانی؛ هر دو دگر ستیز و زن ستیز هستند. یکی با گلوله، ترک های هزاره را به خاک و خون می کشد و دیگری با اندیشه های متعفن و قلم آلوده اش ترک ستیزی و عرب ستزی ( اسلام ستیزی) و زن ستیزی را برای همیشه در مغز و حافظه عفونت گرفته آریایی تزریق می کند.