گادتب: شاید نخستین باری که لباس قشقاییها نظرم را به طور جدی به خود جلب کرد زمانی بود که با نام و منش جهانگیرخان فیلسوف قشقایی آشنا شدم که سراسر عمر را قشقایی وار و با جامه و منش ایل خود زیسته بود. او خاطره فارابی را در ذهن ما زنده میکرد. سخن ابن خلکان در باب فارابی را در کتابهای مرتضی مطهری خوانده بودم که فارابی تا آخر عمر در جامه و زی ترکان زیسته است.
مواجهه دوم زمانی بود که در شیراز در منزل دکتر کیانی با آرشیو غنی عکاسی ایشان مواجه شدم که در طی سالیان زندگی ایلی را ثبت کرده بود و گویا دسته دختران قشقایی به سان درختان شکوفه داده اردیبهشت زیبایی صحاری بهاری را به چالش میکشیدند.
و البته فیلم گبه محسن مخملباف که دوستانم شیفته موسیقی متن فیلم بودند و من شیفته موسیقی و رنگها و نوای دختر ایل در آن فیلم:
بولاغین باشی منم
ایچینین داشی منم
یار گلدی بوردان گئچدی
گؤزونون یاشی منم.
و سالهایی که مرحوم استاد مردانی نویسنده لغتنامه قشقایی تابستانها با خانواده یکی دوشب مهمان ما میشد و همسرشان همواره با لباس قشقایی همراه ایشان سفر میکرد.
و حضور پروین بهمنی در مراسمی در اردبیل و گیردادن نیروهای امنیتی به لباس و حجاب ایشان و پاسخ دندان شکن شادروان پروین که بعدها ماجرا از زبان خود ایشان شنیدم: ما با همین لباس انگلیسها را از کشور بیرون کردیم اگر شما با لباس من مشکل دارید جلسه را ترک میکنم اما فرم لباس و حجابم را تغییر نمیدهم.
و از عسلویه و شعلههای بدبوی گاز که به سوی زاگرس بالا میایی، میدانی که کمی بالاتر به جای شعله و دود رنگهای شاد چشمهایت را خواهد نواخت.
رنگهایی که شاید در هیچ جای جهان نبینی و محصول هزاران سال رنگچینی زنان قشقایی از دشتهای بهاری است که آن را در فرم لباس و فرش و گلیم به جهان مدرن هدیه میکنند و به یاد میآورم سخن دوست نازنین و بسیار نازنینی را که بعد از حضور در نمایشگاه آثار دستی قشقایی در تهران برایم گفت:
این رنگها این رنگهای سرزنده و شاداب که گویا الهه رنگها خود با دستان خود نشانت میدهد. آقای بیات من دستهای آن الهه را میخواهم.