گادتب: ورق زدن این برگ از تاریخ اجتماعی مردم آذربایجان همیشه برام سخت است… بگذریم از پیامدهای تلخی که همیشه برایم داشته و هنوز هم دارد.
سالهاست به عنوان یک انسانشناس رویدادهای مهم و تلخ بین سالهای۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ برایم مسئله پژوهشی است. میدان منابع مکتوب را دوست دارم، اما این مسئله در منابع کتبی بسیار کمرنگ و گاهی هم بیرنگ است. بر این اساس میدان پژوهش را فقط در دل مردم و مصاحبه با آخرین بازماندگان این سالها میبینم. سالهایی که وقتی از زن و مرد آذربایجانی سوال میپرسم یا هنوز میترسند! یا از جواب دادن طفره میروند! یا گریه میکنند! یا سکوت میکنند!
فقط اندکی خاص میتوانند از این روزگار سخت سخن بگویند…
با مادری مصاحبه کردم که فرزندش قربانی کشتار ۲۱ آذر بود و از خون پسرش نوشیده بود…
با نوجوان آن سالها مصاحبه کردم که مجبورش کردهاند بر جنازه تکه تکه شده داییاش بشاشد…
با مردی مصاحبه کردم که در مقابل چشمش دندان جنازه دوستش را با دسته قمه میشکستند تا دندان طلایش را بدزدند…
با عشایری مصاحبه کردم که حرمت خودش و زن و فرزندش را مقابل چشمهای نامحرم شکستهاند…
با پیرمردی مصاحبه کردم که ماهها غذای خانوادهاش خون سرخ شدهای بود که از دم مغازه قصابیها با منت جمعآوری میکرد…
با زنی مصاحبه کردم که دختر کوچکش را ماهها در تنور نگهداری کرده بود…
با اعضای خانوادهای مصاحبه کردم که ریش پدرشان را در وسط شهر مو به مو کشیده بودند…
با پسرانی مصاحبه کردم که پدرانشان را بر درختان روستا بسته و تیربارانشان کردهاند…
با پدرانی مصاحبه کردم که پسرانشان را دستهجمعی ذبح کرده بودند…
نتیجه:
یک انسان محقق میتواند با اینها زندگی کند، اما نمیتواند فراموشش کند… همچنان که یک ملت میتواند تاریخاش را نخواند، اما نمیتواند فراموشش کند…