گادتب: یکی از هزاران معلمی هستم که در مناطق قومیتی کشور به کار تدریس اشتغال دارند. با سختیهای آموزش به زبان غیرمادری آشنایم و پیامدهای فاجعهبار محرومیت از زبان مادری را با گوشت و پوستم لمس کردهام. دیدهام کسانی را که تنها به دلیل عدم تسلط به زبان فارسی عطای مدرسه را به لقایش بخشیدهاند تا در قرن ۲۱ باقیمانده زندگیشان را چونان فردی بیسواد به سر برند. در روستایی دور افتاده دانش آموز پنجم ابتدایی را دیدم که نمیتوانست نام و نام خانوادگیاش را بنویسد، در کلاس درسم در شهر به زبان مادریام واژه ستاره را بر زبان آوردهام و با چشمان خودم دیدهام که عدهای معنای آن را ندانستهاند. در پای تختهسیاه دانشآموزی از من خواهش کرد جواب سوالی را که به زبان فارسی نمیتواند بیان کند به زبان مادریاش بگوید و… اینها مشتی است نمونه خروار و گوشههایی از تجربههای زیسته یک معلم این مملکت در قرن بیست و یک.
2_ داستان از این قرار است که عدهای در این مملکت به این نتیجه عجیب رسیدهاند که زبان و فرهنگشان برتر از دیگران است، بنابراین تشخیص دادهاند هویت ملی یک کشور کثیرالقوم را بر اساس زبان و فرهنگ خود باز تعریف کنند. آنها در طول این سالیان اخیر به تدریج در هر جایی لازم بود نفوذ کردند، اهداف و آمال پنهانشان را تحت لوای میهندوستی و اتحاد ملی به خورد مردم دادند، مخالفانشان را با انگ تجزیهطلبی و ارتجاعی بودن از سر راه برداشتند، دم از دموکراسی و حقوق بشر زدند اما ثابت کردند که حتی از درک این حرف ساده نیز عاجزند که سایر اقوام کشور نیز هم زبان و فرهنگشان را دقیقا به همان دلیلی دوست دارند که آنها دارند. کار را به جایی رساندند که صحبت از زبان ملی و مادری اقوام را معادل جزم اندیشی و تعصب کورکورانه قلمداد کنند، تا هیچ کس جرات مخالفت با یکهتازیهای آنها را نداشته باشد.
راهکاری که برخی مسولان کشور در پیش گرفتند، چونان ادامه یک سنت تاریخی در طول یک قرن اخیر، جز حمایت از همان سیاستهای تنگنظرانه تکزبانی و ارجحیت دادن محافطهکارانه اهداف مرکزگرایانه بر خواستههای حداکثری اقوام نبود. خواستههای قومی و زبانی اقوام در این کشور هیچگاه در اولویت برنامههای حزبی این سیاستمداران قرار نگرفته است. آنها درد محرومیت از زبان مادری را نچشیدهاند، درد تحصیل به زبانی که بلد نیستی با آن صحبت کنی، درد قرار گرفتن در میان عدهای که فکر میکنند به این دلیل که “ج” و “ق” را بهتر از دیگران میتوانند تلفظ کنند حق دارند خود را ایرانیتر از آنها بدانند، درد جوکهای رکیک قومیتی و افکار مشمئز کننده نژادپرستانهای که به آرامی در زیر پوست این جامعه میلولند و هر روز فربهتر از دیروز میشوند؛ یک بار سر از شعارهای هوادان فوتبال در استادیومهای ورزشی بر میآورند، بار دیگر از لابلای صفحات یک روزنامه کثیرالانتشار دولتی، یک بار در اظهار نظر نسجیده شورای شهر فلان کلانشهر و بار دیگر از لابلای دیالوگهای بهمان برنامه به ظاهر طنز از تلوزیون. در این مملکت هیچ کس نمیتواند منکر وجود نژادپرستی شود.
3- در صحبتهایی که با همکاران و دوستان فرهنگی خود داشتهام به این نتیجه رسیدهام که آنها نیز در طول خدمت خود تجاربی مشابه تجارب من داشتهاند، اما در سایه تبلیغات گسترده گروههای معلومالحال، آنها نیز چندان رغبتی ندارند تجارب روزمره و عینیشان را به طور علنی در میان بگذارند، تا همگان از عمق فاجعهای که در مناطق قومیتی کشور در حال رخ دادن است مطلع شوند. گویی همه میترسند یک شبه انگ تجزیهطلبی بر پیشانیشان زده شود.
اما در کش و قوس اجرایی شدن طرح بسندگی زبان فارسی، باید این همکاران فرهنگی تجارب زیسته خود را از تدریس به زبان غیرمادری بازگو کنند و در مطبوعات و فضای مجازی نشر دهند تا تصمیم گیرندگان عرصه فرهنگی کشور ببینند کودکان معصوم این مرز و بوم در قرن بیست و یک با چه مسائل و مشکلات ابتدایی دست و پنجه نرم میکنند؛ تا بدانند چاره کار در این نیست که بوروکراسی دولتی را تا آنجا گسترش دهند که کودکان مناطق قومیتی را از چهار سالگی از آغوش گرم خانواده جدا کرده و پشت میز سرد مدارس بنشانند تا اینکه زبان آنان را یاد بگیرند و یا به تعبیر بامسمای! خانم حکیمزاده، معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش، مشمول طرح “غربالگری” قرار بگیرند.
چاره کار تدریس زبان و فرهنگ اقوام در مدارس و رسمیت شناختن حقوق اولیه و ابتدایی آنان میباشد؛ چاره کار در این است که به جای اینکه همه وقت و انرژی دانشآموزان صرف آموزش زبانی غیر از زبان مادریشان شود صرف علماندوزی و پروش استعدادهای والای انسانی و آموزش مهارتهای ضروری زندگی در اجتماعی گردد که قرار است حداقل بر روی کاغذ تبلور خواستها و آمال شخصی آنها باشد. زبان فارسی به عنوان زبان رسمی کشور باید در کنار زبان مادری تدریس گردد اما این امر نباید به هیچ وجه دستاویزی برای امحاء زبان مادری سایر اقوام شود.
در صورت اجرایی شدن چنین طرحی در کشور، گذشته از تبعات شوم آن، نام ایران به عنوان اولین کشوری در تاریخ ثبت خواهد شد که پای کودکان بیگناه را از چهار سالگی به مدارس و موسسات آموزشی میکشاند. بیشک اجرای چنین طرحی باعث عمیقتر شدن شکافهای قومیتی و واگرایی در مناسبات داخلی کشور در ساحتهای مختلف خوهد شد. هدف چنین طرحی کاملا واضح و مشخص است، یک کودک برای آنکه بتواند در چهار سالگی به زبان فارسی سلیس و روان صحبت کند چارهای ندارد جز اینکه زبان مادریاش را کنار بگذارد و زبان فارسی را جایگزین آن کند و این همان هدفی است که دنبال کنندگان این طرح در پی عملی کردن شتابزده آن هستند.
از مسولان و دلسوزان واقعی این کشور استدعا داریم تا دیر نشده جلوی اجرایی شدن این طرح را بگیرند و اجازه ندهند کسانی ناآشنا به مسائل قومی و منطقهای، دانسته یا نادانسته تیشه بر ریشه همبستگی و اتحاد اقوام بزنند..