گادتب: ادعای کتابسوزی ایرانیان توسط اعراب به هنگام حمله به آن، از آن اباطیل و افسانههای ساختگی است که هیچ پایه منطقی ندارد. باید دانست که خود ایران در دنیای قدیم، بارها آتن را با خاک یکسان کرد و سوزاند، اما چگونه است آثار افلاطون و ارسطو و سقراط و بقراط و دیگران هنوز که هنوز است باقی هستند و از بین نرفتهاند. مگر یک گروه یا قوم مهاجم می تواند تمام کتابها را از همه خانههای یک ملت با فرهنگ بیرون بیاورد و آنها را آتش زده و فرهنگ آن ملت را به کلی بسوزاند؟! مگر مغولها با آن همه جراری و وحشیت و خرابیها که به بار آوردند، توانستند آثار بوعلی و فارابی و فردوسی و غزالی و دیگران را از بین ببرند که اعراب هم بتوانند؟!
باید گفت اگر ایرانی ها واقعا آن قدر متمدن و بافرهنگ و عرب ها اگر آن قدر بی تمدن و بیفرهنگ بودند که ایرانگرایان ادعا دارند، ما امروز باید با انبوه آثار پیش از اسلام و افت شدید تولید فرهنگی در دوران پس از ورود اسلام به ایران مواجه بودیم. در حالی که قضیه کاملا بر عکس است. اتفاقا در فرهنگ عربی/اسلامی بود که کسانی مثل بوعلی سینا و فارابی و کندی و غزالی و حتی رازی بالیدند و تربیت شدند. شوونیستهای پان فارسیست، همیشه آدرسهای واهی و غلط میدهند. اگر این ایرانیان (بخوانید پارسیان) آن قدر دارای فضل علمی و فرهیختگی بودند، باید پرسید چرا پس فاقد حروف الفبا و کتابت بودند، و عرب به آنها الفبای خودش را بخشید و چگونه ممکن است ملتی فاقد «الفبا» – که پایه گریزناپذیر و اولیه معرفت و دانش است – باشد و آنگاه دارای کتابخانه ها و دانشگاههای پر طمطراقی مثل دانشگاه جندیشاپور و امثالهم – به ادعای پان ایرانیستها/ پان فارسیستها – باشد؟! آیا عرب که آمد، الفبای خودشان هم به کلی از یادشان رفت؟!
مردمی که معادل کلماتی مانند قلم، دفتر، کتاب، فلسفه، علمالاجتماع، علمالنفس، جغرافیا، هندسه، جبر، مثلثات، ریاضی، شیمی، ادبیات، شعر، موسیقی، جامعه، حقوق، سیاست، حکومت، دولت و بسیاری از مفاهیم انسانی، ادبی و اجتماعی و تمدنی و اداری را فاقد بودند ( و البته هنوز هم پاره ای از معادلهای این مفاهیم انسانی، علمی، ادبی، اجتماعی، سیاسی، قضایی، مدنی و… عربی/اسلامی را در زبان و فرهنگ خاص خود فاقد هستند!) و اتفاقا جملگی این مفاهیم را از اعراب گرفتهاند، چه جوری می توان برای آن ملت مدعی دانشگاه و کتابخانه باشیم؟!
بنده معتقدم ادعا کردن و مفروض گرفتن تمدن و مخصوصا فرهنگ درخشان برای ایران باستان، چندان با عقل سازگار نیست. بویژه آن که هیچ آثاری از آن هم – برخلاف فرهنگ عربی/اسلامی – باقی نیست.
وانگهی ما باید ذهن و ضمیر خود را از تمدن داشته یا نداشته خود در گذشته های دور خلاص بکنیم و ببینیم امروز چه داریم؟! در کجای علم قرار داریم؟! متاسفانه ایرانی جماعت هنوز دچار یک نارسیسم و خودشیفتگی تاریخی است که باعث می شود هیچگاه در زمان حاضر زندگی نکند و همیشه در گذشتههای واهی سیر نماید و از واقعیت دور بیفتد. اگر روح ایرانی، آن طور که مدعیان می گویند، روح پویایی می بود، حتی اگر به فرض محال ادعاهایی مثل کتابسوزی ایران، واقعیت می داشت، می بایست در دورههای بعد، کتابهایی بهتر از آن کتابها را مجددا خلق می کرد؟! اکنون باید پرسید کجاست آن کتابها؟!
روح ژاپنی و روح آلمانی مگر پس از جنگ جهانی که ژاپن و آلمان با خاک یکسان شدند، تنها پس از دو دهه بالاترین تمدنها و نظامهای علمی و صنعتی جهان را پی ریزی نکردند؟! پس چرا روح مشعشع ایرانی نتوانست به ریکاوری و بازسازی فرهنگی خود، آن هم بعد از هزار و چهارصد سال بپردازد؟! و هنوز بعد از هزار و چهارصد دست از «فرافکنی» برنداشته و برای بطالت اندیشه و عمل خودش گریبان عرب و غیر عرب را هنوز رها نمی کند؟!
حقیقت این است که امروز دمیدن دوباره به گوساله سامری این «خود بزرگ بینی تاریخی و ملی» – از نوع ایرانی آن – امروز مرهم درد ایرانی جماعت نیست، بلکه افیون انحطاط و مایه تخدیر هر چه بیشتر آنان در دنیای جدید است. ایرانیها امروز به خرافاتی درباره دین و اسلام معتقدند که نه پایگاهی در قرآن دارد و نه خود عرب ها بدان معتقد هستند، اما باز هم گریبان آنها را رها نمی کنند؟! این عقدههای تاریخی نسبت به عنصر اسلامی/عربی از کجا میآید؟!