گادتب: دیکتاتوریخواهی در کشورهایی که پیشینه نیرومند آن را در تاریخ و مناسبات اجتماعی خود دارند، همچنان یک موج نیرومند محسوب می شود و حتی گاه نیرومندتر از موج دموکراسیخواهی! دیکتاتوری همیشه در کشورهایی از این دست،پشت در، گوش ایستاده است تا در سربزنگاههای سیاسی،خود را به درون خانه بیافکند. ملت هایی که فاقد سنت دموکراسیخواهی و دموکراسیهای قوی هستند،همیشه در معرض بازگشت دوباره دیکتاتوری فردی هستند. نخستین گام خیز به این نوع از دیکتاتوریها نیز، قلب و تحریف تاریخ سیاسی آن ملت و دستکاری در آن به قصد تطهیر و تقدیس دیکتاتوریهای پیشین است.
ما اکنون به طور آشکار با تقدیس دیکتاتورها مواجه هستیم.تقدیس دیکتاتورها، معنایی جز همنوایی با بازگشت دوباره دیکتاتوری و یا تبدیل شکلی از دیکتاتوری، به شکل دیگری از آن ندارد.بهانه دیکتاتوری ها همیشه ترمیم بحران امنیت، نظم و کارآمدی است. بحران مدیریت و بحران نظم اجتماعی و سیاسی اما نباید هیچگاه ما را برای افتادن به دام یک نظم آهنین،مجاب و متقاعد کند:چیزی که دیکتاتوریها همیشه از آن در، وارد دالان تاریک و طولانی تاریخ ملتها می شوند.
تاریخ این درس مهم را به ما آموخته است که امنیت و نظم در فقد دموکراسی، اساسا و ضرورتا مطلوبهایی اغوا کننده برای بردن جوامع به مسلخ دیکتاتوریها است. امنیت هر چقدر هم که مهم باشد و نظم نیز هر چقدر که ضرورت داشته باشد، همواره در غیبت دموکراسی،به ضد خود تبدیل می شوند و در نهایت، باعث به گروگان گرفته شدن کلیت یک ملت می شوند.اما این نیز هست که همیشه بت پرستانی در دنیا وجود دارند که حتی از خونآشامترین زالوهای تاریخ، چهره تطهیر شده یک ابرمرد مقدس شده را تحویل دیگران می دهند و از هیچ بهانهای برای بزرگداشت آنان صرف نظر نمی کنند! هیتلر و رضاشاه از این نوع چهرهها هستند. اکنون در آلمان، احزاب دست راستی تقریبا نیرومندی مانند «حزب نئو نازی»ظهور کردهاند که آهنگشان،باز گرداندن آلمان فعلی به ارزشهای دوران آلمان هیتلری و البته اعاده حیثیت به هیتلر به عنوان پیشوا و پیشگام ناسیونالیسم آلمانی است. در ایران نیز بخش مهمی از جریان پانایرانیستی/ایرانشهری چنین عزم و باوری را درباره رضاشاه پهلوی در سر می پرورد. اعاده حیثیت سیاسی و تاریخی به رضاشاه و ارائه چهرهای روتوش شده از او در ارگانها و تریبونهای ایرانشهری نیز دقیقا با هدف بازگشت به ارزشهای دوران«طلایی»رضاشاهی صورت میپذیرد.
امروز برای هیتلر پرستان مهم نیست که او با ایدئولوژی ضد بشری خود بیش از شصت میلیون انسان را به دیار نیستی فرستاد و یا در کورههای آدمپزی خود شش میلیون یهودی را کباب کرد،فقط این مهم است که او فیالمثل برگزاری نمایشگاه انسانی رنگین پوستان را ممنوع کرد(که البته اگر آن هم صحت داشته باشد که من چنین گمانی ندارم، چون آلمان در آن زمان،تقریبا فاقد رنگین پوست بود!)چنان که برای بت پرستان سطحی نگر وطنی ما نیز این مهم نیست که رضاشاه میراث مشروطیت را که ثمره یک انقلاب مردمی بود،یکجا با کودتای ۱۲۹۹ خود،به یغما برد و زیر پا گذاشت و از آن طعمهای برای بنیان یک دیکتاتوری فردی وحشی و خشن ساخت،پارلمان مشروطه را – که می توانست سرنوشت کشور را تغییر دهد و وضعیت آن را بهبود ببخشد – نابود ساخت و آن را با پر کردن رجاله های سیاسی مجیزگوی خود به بازیچهای در دست خویش فرو کاست، بلکه تنها این برایشان مهم است که او راهآهن ساخت، پل ساخت و جاده ساخت و دانشگاه ساخت، غافل از اینکه فارغ التحصیلان همان دانشگاه و یا دانشگاههای دیگر اگر می خواستند خودشان باشند و کمترین اعتراضی به دیکتاتوری وحشی او برآورند، کارشان با کرام الکاتبین بود! سرنوشت دردناک بهار و میرزاده عشقی و فرخی یزدی و پنجاه و سه نفر و دیگر نخبگان عرصه اندیشه و سیاست نیز نمونهاش!
تقدیس دیکتاتورهایی چون هیتلر و در مقیاس کوچکتر رضاشاه،زنگ خطری بزرگ برای دموکراسی وبازگشت به دوران«دیکتاتوری فردی»و حکومتهای مطلق العنان است و باید آن را در هر سوی عالم جدی گرفت.امروز اگر تقدیس و تطهیر هیتلر و یا انکار فاجعه «هولوکاست»و قربانیان اردوگاه آدم سوزی «آشوویتس»در آلمان و اروپا «جرم قضایی»تلقی می شود،دقیقا به خاطر همین خطر بازگشت به دیکتاتوری و فرصت ندادن به گروههای دست راستی افراطی برای به عقببرگرداندن عقربه تاریخ است.
زمینه تاریخی واجتماعی دیکتاتوری در جامعه ایرانی اما چنان نیرومند است که موج ضعیف دموکراسیخواهی در ایران، نمی تواند آتش زیر خاکستر آن را برای برپایی یک دیکتاتوری فردی دیگر در آینده،خاموش سازد!حقیقت این است که کالای دموکراسی در ایران،همیشه بنا به علل تاریخی،کالایی کم مشتریتر از کالای دیکتاتوری است و لذا تقدیس دیکتاتورها در ایران،بسیار خطرناکتر از تقدیس دیکتاتورهای پیشین در غرب است.
نکته دیگری که همیشه به کار تطهیر و توجیه دیکتاتورها و دیکتاتوریها آمده است این است که دیکتاتورها و دیکتاتوریها «یکسان» نیستند و «بد» و «خوب» دارند (!!!) پاشنه آشیل دموکراسیهای نیم بند در کشورهای جهانسوم، همین «استدلال» معیوب و «مغالطهآمیز» است. دیکتاتوری، دیکتاتوری است و درست مثل گزارهی «بد، بد است»، معنای محصل دیگری بر آن مترتب نیست. هیچوقت نمی توان ادعا کرد که «بعضی بدها، خوب هستند»! دیکتاتوری نیز چنین است و نمی توان از آن «قباحتزدایی» کرد، کاری که امروز سلطنت طلبان به شدت با آن سرگرم هستند! آیا جامعه ما در پناه این بتپرستی سیاسی و در فقد دموکراسی، در معرض یک گذار دیگر به نوع دیگری از دیکتاتوری است؟!
(انتشار این مقاله از سایت گادتب به معنای انعکاس موضع گادتب نمی باشد)