جمعه , آوریل 26 2024
azfa
تازه ها

نجف طایفه: آذربایجان پس از فرقه دموکرات

گادتب: اکنون که هیجانات انکار و تائید حکومت ملی فرقه دموکرات در آذربایجان تا حدودی فرو نشسته، به دور از حب و بغض ها می توان به شرایط پسافرقه ای در آذربایجان نظری انداخت؛ طرفه آن که فرقه دموکرات از هر ماهیتی برخوردار بوده باشد و حکومت یکساله آن در آذربایجان متکی به قدرتی خارجی تلقی شود یا حکومت ملی و زمینه های پیدایش آن را در مسائل داخلی ایران آن دوران در نظر بگیریم یا آن را حرکتی  خلق الساعه بدانیم، و هر کدام از این ایده ها را بایستی به محک اسناد تاریخی و تاریخ نگاری روشمند به تأمل گذاشت، تفاوتی در مسائلی که با استقرار ارتش دولت مرکزی در آذربایجان داشت، به وجود نمی آید. منظورم کشتارها، اعدام ها، تجاوزات و غارت هایی است که با سقوط فرقه دموکرات، تراژدی تاریخی و فاجعه هویتی غیرانسانی و خشونت باری را برای ترکان ایران به ارمغان آورد.؛ زخمی که در گستره تاریخی بر فرهنگ و زبان و کیستی ترکان در ایران همچنان سیطره دارد.

به بخشی از رویدادهای آن دوران در روایت ویلیام داگلاس* اشاره ای می کنم و تفصیل آن را به فرصتی دیگر وامی گذارم. (روایتی ادبی از رخدادهای پس از فرقه دموکرات در آذربایجان را در رمان های «اشک سبلان» از ابراهیم دارابی و «مردگان باغ سبز» از محمدرضا بایرامی می توان خواند.)

«زمانی که ارتش دولتی وارد آذربایجان شد، وحشت و سر و صدای نعره واری ایجاد کرد. سربازان دولتی قتل و غارت و تاراج را آغاز کردند. آنها هر آنچه به دستشان می رسید، غارت می کردند و می بردند و تصاحب می کردند و به هیچ چیز و هیچ کس رحم نمی کردند. در مقام مقایسه، رفتار و کردار سربازان ارتش روسها از رفتار و کردار ارتش دولتی، که خود را «نجات بخشِ آذربایجان» می نامید، به غایت بهتر بود. این ارتش دولتی «قشونی درنده و اشغالگر» بود. این ارتش خاطره ای فوق العاده زشت و شوم و زخمهای وحشتناکی در مردم آذربایجان بر جا گذاشت. در آذربایجان اموال و احشام دهقانان به غارت رفت و خرمنهای کشاورزان سوزانده شده، نابود گشت. زنان و دختران ترک روستاییان آذربایجانی مورد تجاوز جنسی قرار گرفتند، خانه های مردم غارت و چپاول شدند. اغنام (گوسفندان) و احشام (چهارپایان، مثل گاو و بز و گاومیش و …) به غارت رفتند و دزدیده شدند. ارتش دولتی خارج از کنترل و مهار بود. مأموریّت ارتش شاهنشاهی «آزادی و نجاتِ آذربایجان» بود امّا این ارتش مردم عادّی را مورد شکار قرار داد و ویرانی، غارت و مرگ از خود به جای گذاشت. هنوز ارتش شاهنشاهی در منطقه بود که مالکان فراری برگشتند و نه تنها خواستار املاک و کرایۀ آنها شدند بلکه خواستار بهره هایی شدند که در دوران یک سالۀ حاکمیّتِ پیشه وری، به آنها پرداخت نکرده بودند! این پرداختهای اجباری گذشته سببِ نابودی ذخیرۀ غذایی دهقانان (زومار) و به خاکِ سیاه نشستن آنها شد. غیر از اینها وقتی یاران پیشه وری می رفتند ، با خود مقدار متنابهی غلّه و معدودی چهارپا هم بردند. این وقایع سبب شد که زمستانِ سال 48-1947م.(1326 ه.ش.) قحط سالی بر مردم چیره شود. اثرات ایذایی آن در حالِ روستاییان شدید بود. برای این که روستاییان برای کاشتن زمین در بهار بعدی دیگر تخم نداشتند، بنابراین تابستان آتی محصول آنها خیلی ناچیز بود. زمستان 49-1948م. (1327 ه.ش.) شدیداً سرد بود. حدود بیش از هفت ماه برف روی زمین ماند و بیشتر چهارپایان مردم هلاک شدند. گلّه های روستاییان در سومشان از دست رفت. در دشت بادگیرِ مغان در منطقۀ شمال شرقی آذربایجان نزدیک 80 درصد چهارپایان نابود شدند و حدود هزار تن از ایلات و عشایر دچار قحطی و گرسنگی مفرط شدند. گوشت و غلّه کمیاب بود و قیمتها بیداد می کرد. ملّاک بزرگ آذربایجان (خانها و ملّاها) سنگدل ترین انسانهایی که من(ویلیام داگلاس) شناخته ام، غلّات خود را در بازارها به قیمت گزافی می فروختند حال آن که روستاییانِ آنها از گرسنگی جان می دادند! ملّاکان حتّی مبالغ هنگفتی تخمِ غلّات را نیز فروختند و بنابراین ذخیرۀ تخم کاشت محصول بهار را برای بهار آینده کاهش دادند. حدود صد تن گندم از سوی دولت مرکزی به تبریز ارسال شد تا جلوی گرسنگی مردم محروم گرفته شود امّا این گندمها هرگز  به دست مردم نرسید! مسئولان دولتی حاکم بر آذربایجان، هر چه گندم بود در بازار آزاد فروختند و درآمد حاصله را به جیب خود ریختند. بهار و تابستان آن سال دیر رسید و محصول 1949م. (1328ه.ش.) خیلی ناچیز بود. روستاییان آذربایجان عملاً علفِ درختان و ریشۀ گیاهان را می خوردند تا از گرسنگی نمیرند! تا این که سهم محصول 1949م. برسد. مردم قبل از این که پاییز 1949م. گذشته باشد، در گرسنگی مفرط به سر می بردند و هیچ غذایی نداشتند. مردم به خاکِ سیاه نشسته بودند. 99 درصد آنها در زمستان سرد 50-1949م.

پوشش و لباس کافی نداشتند تا با سرمای سخت مقابله کنند. زمستان سال 50-1949م. (1328ه.ش.)  شدیدترین زمستان در تاریخ این استان بود.در همان شهر، عزیزه نام، بانوی محترمی را که عضو سازمان زنان فرقه بود، از خانه اش بیرون کشیده به شهربانی بردند. در برابر ادارۀ شهربانی، عالم نمای از خدا بی خبری فتوا داد که جان و مال و ناموس دموکراتها حلال است! لذا اراذل و اوباش در پناه سرنیزه های ارتش، جلو شهربانی برای تجاوز به زنی اسیر صف کشیدند تا به نوبت داخل و خارج شوند! قربانی این تبهکاری هولناک هنوز (سال 1355 هـ.ش.) در قید حیات است. در حقیقت از آغاز هجوم آذرماه 1325 هـ.ش. آذربایجان به یک صحنۀ طوفانی تبدیل شد. میدانی که شقاوت، پستی، تنگ نظری و غلامی (بردگی) از یک طرف و دلیری، شهامت، علوّ نفس و آزادی از دگر سود، به مقابله پرداخته بودند. هنوز طلایۀ «نیروی آزادی انتخابات» در زنجان خودنمایی نکرده، شهر به خون کشیده شد و همه کس به مفهوم ان آزادی که فئودالخونخوار خمسه (محمودخان ذوالفقاری) علمدارش بود، پی برد. آفتاب روز دوم آذ

رماه با ورود قوای دولتی از پس کوههای زنجان سر کشید و جسد شیخ محمد خوئینی، روحانی بیداردل که به ضربت تیر در محضر خویش از پای درآمده بود، از بالای بام خانه سرنگون گردید. در همان حال دسته دسته زحمتکشان شهر را به سوی مسلخ می بردند. سراب، کانون آزادی آذربایجان، سراپا در آتش کشیده شد. «محبوب»، کارگر مبارز عضو کمیسیون تفتیش تشکیلات محلّی را در منظر عام با سنگ قطعه قطعه کردند و جسد او را هلهله کنان به معرض نمایش گذاردند. دهکده ها به غارت رفت. فدائیان را مانند اسرای قرون وسطی به گاری بستند. دهقانان را قطعه قطعه کردند و عاری از شرف انسانی، به هتک ناموس زنان پرداختند. اردبیل، تلخ تر از روز 26 آذر خاطه ای ندارد. از فزونی شهیدان راه آمد و شد بسته شده بود. اجساد «ساری اسماعیل»، «دیبائیان» و دیگران را روی دست دور شهر می گرداندند. آخرین گفتار ساری اسماعیل حاکی از ایمان او به پیروزی بازپسین بود. خلیل دایی را سه بار بر دار کردند و هر بار نیمه جان به هوشش آوردند و دوباره بالا کشیدند. چنین جنایت موحشی را تاریخ به یاد ندارد. آذر پادگان فرماندار اردبیل در پای دار فریاد کرد: «من در راه حق کشته می شوم. پیروزی نهایی از آن حق و آزادی است. زنده باد ایران آزاد»! دشمنان آزادی در کشتار اردبیل، چنگیز را روسفید کردند. آنها حتّی کودکان خردسال را بالای دار فرستادند. سریه، بانوی شجاع شاهسون را که یکّه و تنها پنج روز در محاصره به مقاومت ادامه داده بود، با وعده و پیمان (دروغ) از سنگر خویش بیرون کشیدند و ناجوانمردانه به سوی قتلگاه فرستادند. (و از پشت سر او را با گلوله از پای درآوردند). هنگام تیرباران او خاطرنشان ساخت: «این برای شما فتحی نیست. تاریخ نام پیمان شکنان را با نفرت یاد خواهدکرد. آدمکشان در این معامله سودی نخواهند برد. فرزندان آذربایجان کین مرا خواهندجست (انتقام مرا خواهندگرفت). خون شهیدان درخت آزادی را بارور خواهد ساخت»! در باسمنج سر بریدۀ علی قهرمانی را بالای نیزه زدند و همچون اعصار قدیم گرد سرنیزه به چرخ زدن و رقصیدن پرداختند!! موج جنایت بالاآمده شهر تاریخی تبریز را فراگرفت و هجوم ژاندارمهای دزد، پاسبانهای افیونی، اوباش و رجّاله های شهر، که زیر فرمان ناکسانی همچون قربانعلی شقاقی، سیف الله خان باغمیشه، میر شریف و حاجی علی اکبر بقّال، به نام «میهن پرستان» گرد آمده بودند، آغاز گردید! ژنرال عظیمی، فرزند دلیر آذربایجان هنگام تیرباران گفت: مطمئن باشید هر فرد ناراضی فردا یک ژنرال عظیمی خواهدبود. در انتظار انتقام ملّی باشید.» در تبریز فریدون ابراهیمی که دانش شگرف خویش را به خدمت توده های مظلوم ملّت گماشت، مرگ را با چنان گشاده رویی استقبال کرد که دژخیم را به کرنش واداشت! و قلی صبحی، کاگر کارخانۀ میاندوآب (قوشاجای) که در ارتش خلق آذربایجان، پادگان مراغه، درجۀ سرهنگی یافت، قهرمانانه با مرگ روبه رو شد. او در پای دار یادآور شد که «این بنای سست بینان دیری نخواهدپایید. این نظم سیاه دیگر قابل دوام نیست». طناب پوسیدۀ دار هم گسست! صبحی بر زمین نقش بست و او در همان حال خشمگین فریاد کرد: «اوباش! ادعای مرا باور کردید؟ حتّی طناب دار شما هم پوسیده و بی دوام است.»(سرزمین هایی شگفت آور و مردمانی مهربان، صص421 -422)

1- نورالدین یکانی : نماینده مجلس ملی و موسسان وزیر داخله رئیس نظمیه ارومیه ، همرزم ستارخان از مبارزان فعال در جنبش خیابانی پسیان و لاهوتی ، به دار اویخته شد

2- داداش تقی زاده : از کادرهای قدیمی کمونیست زندانی رضا شاه نماینده مجلس ملی در مراغه اعدام شد

3- عبدالصمد عمرانی از مبارزان مشروطیت عضو فرقه اجتماعیون عامیون از رهبران جنبش خیابانی : در اهر کشته شد.

4- علی قهرمانی از مبارزان قیام لاهوتی : رئیس اداره نقلیه تبریز در میدان قلعه اردبیل کشته شد

5- خلیل اذرابادگان نماینه مجلس ملی فرماندار مراغه و اردبیل : در اردبیل اعدام شد.

6-محمداقا مظلومی : از مبارزان جنبش مشروطه عضو فرقه اجتماعیون عامیون

7- میرایوب شکیبا : از مبارزان جنبش جنگل زندانی رضاشاه

8- فریدون ابراهیمی :  فارغ التحصیل حقوق دانشگاه تهران ، روزنامه نگار ، نماینده مجلس ملی و دادستان کل اذربایجان در تبریز به دار اویخته شد.

9- ربیع کبیری وزیر پست و تلگراف حکومت ملی : در مراغه به دار اویخته شد.

10- میرحیدر عزیزی عضو حزب عدالت : در خلخال کشته شد.

11- شاهمار صمدی : رزمنده جنبش خیابانی در مشکین به دار اویخته شد

12 حسین قلی امینی زندانی رضا شاه : به دست فئودال ها در ممقان کشته شد.

13 – محمدرضا خادمی از رزمندگان جنبش خیابانی

14- محمدامین ازاد وطن زندانی رضا شاه : نماینده مجلس ملی رئیس فدائیان ارومیه

15- میرکاظم اعلمی فرماندار مرند و میاندواب : به دار اویخته شد.

16- شیخ پولاد احمدی شرکت در جنبش خیابانی

17- سعدی یوزبندی شاعر و بازیگر : اوباش سر او را از تن جدا کرده و برای مادرش فرستادند.

18- جعفر محمدزاده (کاشف ) : شاعر

19- علی فطرت شاعر : زیر شکنجه کشته شد

20- عباس فتحی : ادیب روزنامه نگار

21- محمدباقر نیکنام : شاعر کارگر کبریت سازی

22-بهرام نابی بازیگر تئاتر و نماینده مجلس ملی

23- حسن ذوالفقارزاده ارژنگی نقاش کاریکاتوریست : به دست گروه های مسلح اوباش در تبریز کشته شد.

24- دکتر نصرت باقری : پزشک به دست اوباش کشته شد

25- دکتر بابک دندانساز ارومیه

26-حسین یزدانی وکیل دادگستری : پیکرش را به گاری بستند و در شهر گرداندند

27- اسماعیل اقبال :پیکر او را قطعه قطعه کردند گوشت و استخوان اش را در گاری ریخته در شهر خوی گرداندند

28- سرهنگ ستاد عظیمی

29- سرهنگ محمود قمي  اسدالهی

30- سرهنگ غلامرضا جاویدان

31- سرگرد حبیب خاکزادی

32- سرگرد پیاده علی اکبرحبشی

33-سرگرد پیاده الهی

34- سرگرد صادق انصاری

35- سرگرد سوار جعفر سلطانی ازاد

36- سروان هوایی محمد اگاهی

37- سروان توپخانه احمد جودت

38- سروان پیاده غلامحسین ناصری

39- سروان پیاده یوسف مرتضوی

40- سروان پیاده حسین غفاری

41- سروان پیاده حسن قاسمی

42- سروان علی اکبر حسینی

43- جعفر قره درویش : در مشکین شهر با ریختن اب جوش بر سرش کشته شد.

44- اقا داداش درستکار : به دست چاقداران کشته شد

45- اسماعیل حکاک معاون شهردار اردبیل : پیکر او را با تبر مثله کردند و در کوچه های پر برف شهر روی زمین کشیدند

46- سورن هارونیان کشاورز : ایادی خان ها پیکر او را در یکی از روستاهای اهر قطعه قطعه کرده در چاه ریختند.

47- مشهدی ابراهیم اوغلو و ابراهیم علی اوغلو : این پدر و پسر را به درختی بسته زنده زنده به اتش سپردند

48- سلمان نصراله اوغلو اعدام . پدر نصراله را در پای چوبه دار دستگیر و با چند روز بی ابی و بی غذایی کشتند.

49- رحیم صمداوغلو : در اردبیل او را سنگسار کرده کشتند

50- علی خلیل اذری مهربانی زیر شکنجه کشته شد.

51- عبدالحسین احمدی نماینده مجلس ملی در خوی به دست اوباش قطعه قطعه شد.

برگرفته از صفحه فیسبوک

*توضیح:

ویلیام داگلس، حقوقدان آمریکایی متولد ۱۸۹۸ و متوفی به سال ۱۹۸۰، از قضات دیوان عالی کشور ایالات متحده بود. او در حالی که ۴۰ سال بیشتر نداشت به عنوان یکی از جوانترین قضات دیوان عالی تاریخ آمریکا به حکم فرانکلین روزولت رئیس جمهوری وقت آمریکا به عضویت دیوان عالی منصوب شد. او نزدیک به ۳۷ سال از قضات بالاترین دادگاه آمریکا بود. طول مسئولیت هیچ قاضی دیوان عالی آمریکا در تاریخ این کشور به اندازه داگلس نبوده است. داگلس چند بار به خاورمیانه و از جمله ایران سفر کرد. حاصل این سفرها، کتاب «سرزمین های غریب و مردم خوش خلق» است که در سال ۱۹۵۱ منتشر شد.

دوباره امتحان کنید

‍ پرویز زارع شاهمرسی: تورک یا آذری؟

گادتب: در ابتدای حکومت رضاشاه پهلوی که ناسیونالیسم ایرانی در آغاز راه بود، مسئله قومیت …

پارلمان اروپا با تصویب قطعنامه‌ای خواستار افزایش تحریم‌ها علیه ایران و تروریست ‌خواندن سپاه شد

گادتب: به گزارش مرکز گادتب، پارلمان اروپا روز پنج‌شنبه ۲۵ آوریل با تصویب قطعنامه‌ای علیه …