گادتب: سالهاست که شاهنامه، کتاب مقدس فرقه ایرانشهری است و فردوسی پیامبرشان! سالهاست که از فردوسی که به گواه شاهنامه جز مشتی افسانه و داستان اساطیری چیز دیگری بلد نبود، به عنوان “حکیم” یاد میکنند! با این حال، تعمقی هرچند اندک در کتاب شاهنامه مبین آن است که فردوسی نه تنها هیچ بهرهای از حکمت نداشته، بلکه بدیهیترین مسائل تاریخی و جغرافیایی را هم نمیدانستهاست! آن هم در عصری که جغرافیدانان و سیاحان جهان اسلام کتابهای متعددی در این زمینه نگاشتهبودند!
فردوسی که در عصر سلطان محمود غزنوی و در جغرافیای نزدیک به هندوستان میزیسته، با وجود لشکرکشیهای مکرر این سلطان مقتدر تورک به هندوستان و همراهی دانشمندانی همچون ابوریحان بیرونی با وی که حاصل آن تالیف کتب و رسالههایی در باب هندوستان بود، هیچگونه شناختی از هندوستان ندارد!
طنز ماجرا اینجاست که شاهنامه فردوسی بنیان اندیشه ایرانشهری را تشکیل میدهد و پیروان این اندیشه نژادپرستانه حتی مبانی جغرافیایی ایران و توران را در لابلای ابیات شاهنامه میجویند! آن هم در حالی که خود فردوسی، این مفاهیم را فقط در معنای اساطیری آنها به کار گرفته و شخصاً هیچگونه شناختی از موقعیت جغرافیایی و مرزهای احتمالی ایران و توران ندارد!
حمید آرشآزاد، طنزپردار مشهور آذربایجانی که اتفاقاً دانشآموخته ادبیات فارسی از دانشگاه تبریز است، در یک مقاله طنزآمیز به بررسی گافهای فردوسی در شاهنامه، مخصوصاٌ در حوزه جغرافیا، پرداخته است. هرچند حمید آرشآزاد طبعاً یک طنزپرداز است ولی به زعم بنده، هر کس دیگری نیز در زمینه مفاهیم جغرافیایی در شاهنامه پژوهش نماید، نتیجه کارش چیزی جز طنز نخواهد بود!
در اینجا، به منظور خودداری از اطاله کلام، تنها به برخی از گافهای فردوسی اشاره میکنم و از علاقمندان میخواهم کل مقاله مزبور را بخوانند و بدانند آن کسی که جماعت ایرانشهری برای ترسیم جغرافیای سیاسی ایران و توران(!) به اشعار وی متوسل میشوند، در روزگار خویش تنبلترین شاگرد درس جغرافیا بودهاست!
مادر «فریدون» پسرش را به کوه «البرز» در «هندوستان» میبرد! «زال»، پدر رستم مبتلا به آلبینیسم است، همان که در فارسی به آن “زالی” میگویند، پدرش سام که چندان هم اهل مهر و محبت پدر و فرزندی نیست میخواهد فرزندش را جایی بیندازد که جانورها و لاشخورها بخورند. او بچه را برمیدارد و در نزدیکی “البرز” میاندازد! یعنی طفل شیرخواره را از زابل به البرز میبرد!
قباد که در «البرز» است، ادعا میکند که دو تا باز سفید از «ایران» برایش تاج آوردهاند. راستی، این «ایران» کجا است که البرز، سیستان، مازندران و غیره جزو آن نیستند؟ چنانچه در ادامه کرمان را هم جدا از ایران میداند: “چو دارا از ایران به کرمان رسید”!
فریدون و سپاهیانش که میخواهند به ایران بیایند. از دجله رد میشوند و به بیتالمقدس میروند که خودشان را به ایران برسانند!
«تور» و «سلم» همراه لشکریانشان به دیدار هم شتافتند! در حالیکه «تور» در «چین و توران» و «سلم» در «روم و خاور» بودند و «ایران» در وسط این دو قرار داشت و اینها برای پیوستن به هم باید از ایران عبور میکردند. بگذریم که فردوسی فکر میکند امپراتوری بزرگ روم که در زمان او همچنان شهره عالم بود نه در غرب بلکه در شرق قرار دارد!
کیکاووس و لشکریانش از ایران به توران و چین میروند و به «مکران» یعنی جنوب شرقی ایران کنونی میرسند (از ایران بشد تا به توران و چین)! افراسیاب و کاووس، پادشاه توران و شاه ایران، قرارداد تعیین مرزها را میبندند و رود جیحون را به عنوان مرز دو کشور تعیین میکنند. اما در ادامه داستان، معلوم میشود که شهر سرخس در داخل توران زمین و جزئی از خاک «توران» است!
رستم و سپاهیانش به توران هجوم میبرند و در همان حال “روم” را هم ویران میکنند. مرحبا به رستم که از یک فاصلهی بیشتر از پنج هزار کیلومتری، میتواند روم را با خاک یکسان بکند!