گادتب: در یکی از کشور های سوسیالیستی سرمایه داری ! ( در صنعت شعری ما ، بخشی وجود دارد که به آن ذم شبیه به مدح می گویند )
ایجاد قوانین و قواعد عصری ( چاغ داش ) از سیستم سرمایه داری در کشور هایی چون سوئد – دانمارک – نروژ – فنلاند و……. آنچنان تحولی آفریده که انسان فکر می کند وارد کشوری سوسیالیستی شده است .
در یکی از شهر ها ( شهر که می گویم ، در اصل یک کشتی بزرگ بود که قطار
مسافری ما مثل یک قطار عروسکی وارد آن شده بود که ما را یعنی مسافرین را به آلمان می برد ) با روزنامه نگاری روبرو شدم و صحبت از نحوه کار روزنامه نگاری شد .
پرسیدم فرض شما به نماینده و یا استاندار یک تهمتی زدید ؟
رفتار آنها چگونه است ؟ مثلا شکایت کردند، دادگاه با شما چگونه رفتار می کند؟
پاسخ داد : یک نماینده و یا استاندار نمی تواند علیه ما شکایت کند، فقط شهروندان حق شکایت علیه ما را دارند، حتا اگر دزد هم باشند و حتا اگر در دادگاه به جرم دزدی محکوم شده باشند .
قانون می گوید شهروند دزدی کرده و مجازات شده و بیرون آمده تو، چرا او را آزار می دهی و آن واقعه را به یادش می آوری و او را اذیت می کنی .
اما در مورد قدرت و تمام کسانیکه از بودجه عمومی ارتزاق می کنند حق شکایت از روزنامه نگار را ندارند .
اگر ناراحت هستند می توانند، از آن مقامی که دارند استعفا بدهند و شهروند باشند در آن موقع اگر چنین حرفی زدیم و یا نوشتیم می توانند علیه ما شکایت کنند چه دزد باشند و چه نباشند !
مات و مبهوت نگاه میکردم ، گفتم :خوب الکی به یک مقام تهمت زدن نیز باید غیر قانونی و جرم باشد .
سریع و جدی گفت :قانون تمام این مسائل را پیش بینی کرده است
شما اگر به مقامی که دزد نیست، نتوانی دزد بگویی به مقامی که دزد است، اصلا نمی توانی ! طومار زندگیت را در هم می پیچد، او استاندار است و تمام اسناد دزدی پیش اوست و تو یک قلم داری
در این مواقع قانون از قبل، از تو پشتیبانی می کند و می گوید او یعنی روزنامه نگار نفع شخصی در قضیه ندارد. برای درستی امر جامعه تلاش می کند، اگر هم از این اصل از طرف روزنامه نگار سو استفاده شود ، قانون او را هم مستحق عنوان روزنامه نگار نمی داند .
وقتی در ایستگاه مرکزی فرانکفورت از قطار پیاده شدم ، در محلی نشستم و گفته های او را یادداشت کردم !
قوانین ما دارای اشکال است، از آنها برای ترساندن شهروندان استفاده می شود .
بگذارید یک مثال بزنم ، مثلا بیمار داری و یا خودت بیماری و می خواهی بیمارستان بروی ، وقتی نگهبان بیمارستان تو را می بیند ، درب را باز نمی کند و اگر هم باز باشد بلافاصله آن را می بندد، و می پرسد :
آقا کجا ؟
— ببخشید پارک می روم !
— اقا پارک اینجا نیست
— خوب ،سینما می روم !
— سینما نداریم
— کافی شاپ چی ؟
— اونهم نداریم
— خوب بنده خدا چی دارید ؟
— اقا اینجا بیمارستان است !
خوب پدر آمرزیده ، تو که میدانی اینجا بیمارستان است منهم ساعت دوازده شب به این امام زاده دخیلم ، چرا اذیت می کنی ، اگر درب بسته هم باشد ، باید فوری باز کنی و بگی بفرما ، آخر دوازده
شب کدام انسانی خود را به بیمارستان می زند الا بیمار !
در زیر زمین وارد اورژانس می شوی ، باید پذیرش شوی و پذیرش کننده نیست و هزار درد بی درمان دیگر ، می خواهی دکتر را صدا بزنی ، در دیوار نوشته هر کس سر وصدا نماید طبق ماده ….به شش ماه زندان محکوم می شود.
روزی در همین موقعیت جناب اشرفی دوست من در بیمارستان بود و رئیس بیمارستان هم بود پرسیدم آقای دکتر الان دوازده شب است منهم شهروند این شهر هستم ، من چرا باید در بیمارستان
شهرم که برای مداوا آمده ام ، داد و بیداد راه بیاندازم یا دیوانه ام که حق دارم مسئول اعمال خود نیستم مهجور تشریف دارم و یا عاقل هستم ، آیا از خودتان نمی پرسید که در ساعت دوازده شب در زیر زمین بیمارستان اذربایجان یک آدم عاقل ، چرا باید داد و قال راه بیاندازد ؟
سواستفاده از قانون هم ، بی قانونی است !
قوانین خود را روزآمد کنیم و الا موجب خنده جوامع بین المللی می شویم !