گادتب: با آغاز سال ۱۲۷۵ ه.ش. تکاپو برای برگزاری جشن پنجاه سالگی سلطنت ناصرالدینشاه آغاز شد. لباسهای مخصوص برای شاه و درباریان در حال آماده شدن بود و حتی خیابانها آذین بسته شدهبودند و فرستاده ویژه امپراتوری عثمانی، یعنی تنها مهمان ویژه رسمی خارجی این مراسم، وارد دارالخلافه قاجاری شده بود.
صبح روز جمعه ۱۲ اردیبهشتماه، ناصرالدینشاه قرار بود به “تفرج بهارستان و وارسی تفرش و تزیین عمارت آنجا” بپردازد ولی درست شب قبلش اعلام کرد که به شکرانه پنجاهمین سالگرد سلطنت خویش میخواهد به زیارت حرم عبدالعظیم در شهر ری برود و حتی اجازه نداد حرم را برایش قرق کنند! همین امر موجب شد که میرزا رضای کرمانی بهترین فرصت ممکن برای ترور سلطان صاحبقران را به دست بیاورد تا پادشاهی که ۶۵ سال پیش در روستای کهنموی آذربایجان دیده به جهان گشوده بود در چنین روزی در تهران چشم از این جهان برگیرد.
روایت امینالدوله در این خصوص خواندنی است: “قدغن فرمود صحن و رواق و مقبره قورق نشود. مردم را نرانند، زن و مرد که به زیارت آمدهاند به حال خود در آمد و شد باشند… شاه از صحن گذشت و در مقابل مقبره امینه اقدس فاتحه خواند. به ایوان داخل و به رواق متوجه شد. زیارتنامهخوان جلو افتاد و به دستور مقرر برای زوار منع ورودی نبود. از مرد و زن انبوهی در روضه و حرم بودند.
شاه پس از زیارت و تلاوت فاتحه، اذان ظهر شنید و گفت همینجا سجاده بیفکنند و پس از ادای فریضه، به نهار و استراحت برویم. از عمله خلوت و آبدارها دویدند که فرش بیاورند و اسباب نماز آماده کنند. ناصرالدینشاه در آینههای حرم، سیمای زیبای خود میدید. رو به رو، زنی چند به جمال پادشاهی نگران و به شمایل همایونی حیران، مشاهده کرد. به آن طرف متمایل گردید. در ضلع جنوب غربی بقعه، تجلی شاهانه با تیر قضا مصادف آمد و صدای طپانچه به فضا پیچید…
مردم به گرفتن و کوفتن قاتل مشغول شدند. امینالسلطان و چند نفر خلوتیان شاه مقتول را از در آن طرف بیرون بردند. چنانکه هیچ کس، حتی ملتزمین حضور ندانستند به شاه چه گذشتهاست… بیدرنگ کالسکه پادشاهی را نزدیک آوردند و اندام همایون را به سر دست به کالسکه رسانیده جای دادند… تیپ غلامها و دسته سواران از پس و پیش بیکم و بیش جهاندار بیجان را به صورت زندگان تا طهران رسانیدند…اطبای فرنگی آمده زخم را گشودند و گفتند گلوله به سر قلب برخورده و به این زودی و آسانی کسی نمردهاست.”(خاطرات سیاسی امینالدوله، صص ۸-۱۹۷)