گادتب: خبرش غیر منتظره بود زیر تصویرش نوشته بود “فرود هم رفت”چشمان خیره ام به تصویر حک شده بود انگار و بر صفحه ثابت ماند غصه تمام وجودم را گرفت و به پلک هم زدنی تا مغز استخوانم را کاوید و بغض گلویم را نمی گویم تو خود بدان و بخوان از سکوت و حدیث مفصلش …
خبر نبود “قره خبر” بود
آری
فرود هم رفت …
فرودی که فراز ایل بود و نغمه ها و نواها و آهنگهایش به دل می نشست چون از اعماق دل برآمده بود. سازش هر صنمی را به رقص می آورد و دل هر عاشقی را به رعش و هر داغدیدهای را به اشک .نغمه لعبت کودکان ایل بود و زمزمه پدران و مادران در هر کوی و برزنی و ملودی آواز هر مرد و زنی .آوای ناز دلبرکان و دلسوختگان بود و نوای نفیر نی چوپانان. خاطره شیرین دخترکان دم بخت و گل پسران دلداده سر سخت در سحرگاهان کوچ که دورادور حرف دل می زدند.
با نواهایش غریب به دیدار صنم میرفت و صنم به رقص می آمد و غریب به وجد ایلچی بگلر به خواستگاری می آمدند و غریب خود را قربانی میلکی بر بازوان صنم میکرد و عاشقانه محو تماشای صنم میشد انگار درد هجران سخت غریب را سوده بود.
چنگ نکیساییش افسانه کوداغلو را حقیقت محض کرده بود و آن سوار رفته را (گدن آتلی) راه میزد و ساربان رفته را (گدن دارغا) اسباب سیر و سفر و پیغام می نمود ….
آری با فرود زاده شدیم و زیستیم دیدیم و شنیدیم و خاطره ساختیم و نقش بر گبه و گلیم زندگانی زدیم.با فرود بزرگ و بزرگتر شدیم آنقدر که برف روزگار بر قله وجودمان نشست …
امشب حبیب خان مهمان عزیزی دارد سیاه چادرش افراشته تر و گروگمپل ریزان و چراغانی شده است درب بهشت آذین بندی و چراغانی شده است بزرگان به ترتیب نشسته اند ناصرخان و خسروخان در صدر مجلس نشسته اند معلم بزرگ و جنتلمن ایل با صدای با صلابتش خیر مقدم می خواند:
فرود خان عزیز به جاودانگی و ابدیت خوش آمدی
سید رضا موسوی دهم دیماه یکهزارو سیصدو نود و هشت خورشیدی