گادتب: اولین باری که نام آراز به گوشم خورد، کودکی ۹ ساله بودم. در یک مراسم عروسی که معمولاً جای ترانههای شاد و مهیج است، پس از آنکه همه از رقص و پایکوبی خسته شدهبودند، آشیق، سازش را بر سینهاش فشرد و با آهنگی حزین و صدایی که هنوز هم در گوشم طنینانداز است برایمان از «سولطان آراز، خان آراز» و «آرازی آییردیلار» خواند.
آن روزها، ذهن کودکانه من از درک اینکه چرا باید در «شب وصل»، سخن از «جداییها» گفت، عاجز بود. من هنوز آراز را از نزدیک ندیدهبودم ولی از همان شب عروسی یکی از بزرگترین آرزوهایم دیدار آراز بود. این آراز چه بود و درد جداییش چقدر عمیق و جهانکاه بود که مردمان باصفای زادگاه من، خوی، که دهها کیلومتر از آراز فاصله داشتند، حتی در جشن شب وصلت و عروسی هم نمیتوانستند این درد جانکاه را فراموش نمایند؟!
آن روزها، مسافرتها مثل امروز مرسوم نبود. اگر ضرورتی پیش نمیآمد کسی از شهر و خانه خویش خارج نمیشد. برای همین، انتظار من برای دیدن آراز سالها به طول انجامید. ۱۴ ساله بودم که در جریان یک اردوی دانشآموزی، انتظار من به پایان رسید و در یک روز بارانی برای اولین بار آراز را از نزدیک دیدم. یکی از معلمان، با نشان دادن آن سوی آراز برایمان از «تاریخ یک جدایی غمبار» گفت و ما برای اولین بار دانستیم که در آن سوی این رود متلاطم «مردمانی از جنس خودمان» زندگی میکنند. مردمانی که به زبان ما سخن میگویند و همچون ما با زمزمه بایاتی «آرازی آییردیلار…» از «درد جدایی» شکوه مینمایند!
خوب به یاد دارم که بسیاری از بچهها به اقتضای سنشان بازیگوشی و پرتاپ سنگ به این رود خروشان را به اندکی تفکر در باب این «غمبارترین درد جدایی» ترجیح دادند ولی همانگونه که در دفتر خاطرات آن روزهایم نوشتهام من حتی یک سنگ هم به آراز پرتاب نکردم. در دلم به این درد فراق میاندیشیدم و سعی میکردم آراز را از یک «اتهام بزرگ تاریخی» تبرئه نمایم! باورم نمیشد که یک رود بتواند عامل جدایی یک ملت باشد(شاید باور نکنید ولی همه اینها را در دفتر خاطرات آن روزهایم نگاشتهام).
در کتابهای درسی ما هیچ اثری از شعرای تورکیسرای آزربایجان چاپ نمیشد. برای همین، من هنوز با منظومه «آراز» بولوت قاراچولو، سهند، آشنا نبودم! ولی خوب به یاد دارم که در همان سالها علیرغم محدودیت ارتباطات و فقدان امکانات اینترنتی و فضای مجازی، شعر یکی از شاعران خوی سینه به سینه میگردید و بر زبان همشهریانم جاری میشد: «آی شانلی آراز آخ کی جانیم قالدی او تایدا / سس وئر سسیمه نخجوانیم قالدی او تایدا».
سالها بعد که برای خودم نویسندهای شده بودم، در کتاب «شهریارلا بیرلیکده…»، فصلی را به «ادبیات هجران» اختصاص دادم و نوشتم که مردمان دو سوی آراز هیچگاه با این «درد جدایی» کنار نیامدند و هیچگاه نتوانستند این بزرگترین جنایت تاریخ را فراموش کنند. در آنجا نوشتم که سیاستمداران، متن قرارداد تورکمنچای را امضا کردند و پایان جنگ را اعلام نمودند ولی برای مردم آزربایجان این جنگ هنوز پایان نیافته بود. برای همین هم از فردای امضای قرارداد مزبور که سربازان به خانههای خود بازگشتند، شعرا و هنرمندان آذربایجان سرنوشت این جنگ را بر عهده گرفتند و با اشعار و آثار خویش این «درد بزرگ» را زنده نگاهداشتند. آثاری که در شکلگیری اندیشههای ملیگرایانه در هر دو سوی آراز تأثیر غیر قابل انکاری داشتند.
آری، چکامه «آرازی آییردیلار…» از یک «درد بزرگ» حکایت میکند. از جنس همان دردی که آلفرد دو موسه میگوید: «هیچ چیز به اندازه یک درد بزرگ، ما را بزرگ نمیکند»! مردمان هر دو سوی آراز سالها با این «درد بزرگ»، بزرگ شدهاند و امروز با جاری شدن این سمبل جدایی دو سوی آذربایجان بر زبان اردوغان و واکنش عجولانه و نسنجیده ظریف، این «درد بزرگ» جهانی شد و بر صفحات خبرگزاریهای مطرح جهان همچون رویترز و الجزیره نقش بست.