گادتب: زیاد اهل رباعی خواندن نیستم. هرچند در دورهای، تمام رباعیات خیام و عطار را خواندهام. با این حال، از آنجا که عادت به حفظ کردن شعر ندارم، بسیاری از آنها را فراموش کردهام. لکن، دو رباعی از دو فیسلوف بزرگ جهان تورک است که هرگز آنها را فراموش نمیکنم.
میدانیم که رباعی از نظر ظاهر فرقی با دوبیتی (جز در وزن) ندارد، ولی از لحاظ مضمون رباعیها معمولاً حاوی مضامینی همچون فلسفه، چون و چرا و در برخی مواقع شک فلسفی میباشند، به عبارت دیگر قالب رباعی معمولاً برای بیان مفاهیم فلسفی به کار میرود. بیجهت نیست که مولوی به عنوان فیلسوفترین شاعر جهان در کنار غزل و مثنوی نیمنگاهی هم به رباعی داشتهاست.
و اما آن دو رباعی که همیشه ورد زبانم هستند یکی مربوط به مولوی است و دیگری منسوب به ابنسینا. با اینکه یکی از آنها از مقوله ایمان سخن میگوید و دیگری از مقوله تبار انسانی خویش. لکن، هر دوی آنها در یک نقطه مشترکند و آن هم این است که هر دوی آنها دغدغه هویت دارند. هر دو ضمن انکار هویت سلبی نسبت دادهشده به خودشان، بر هویت واقعی ایجابی خویش تأکید دارند. (میدانیم که مقوله هویت از مهمترین مقولات فلسفی محسوب میشوند).
ابنسینا در رباعی منسوب به خویش، در برابر کسانی که قدرت فهم اندیشههای فلسفی وی را نداشتند و وی را متهم به کفر میکردند، از این هویت کاذب سلبی تبری میجوید و بر ایمان خویش تأکید مینماید:
کفر چو منی گزاف و آسان نبود
محکم تر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آن هم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبود
مولوی هم در پاسخ به کسانی که وی را، احتمالاً به خاطر سرودن اشعاری به زبان دری (پارسی/هندی)، بیگانه میخواندند، ضمن سرودن رباعی ذیل از هویت تورکی خویش دفاع میکند:
بیگانه مگویید مرا، زاین کویم
در شهر شما خانه خود میجویم
دشمن نِیَم ارچند که دشمن رویم
اصلم #تورک است اگرچه هندی گویم