گادتب: حتی اگر کسی با پدرش همسو نباشد باز نمیتواند شاهد تحقیر او و توهین دیگران به پدرش باشد. پدر به نوعی سمبل غرور و منش یک فرد است و بیحرمتی به او چیزی شبیه به پامال کردن غرور و هویت یک فرد است. در اکثر ممالک مردم عامی رهبران سیاسی را در قامت پدر مملکت میبینند و طیف گستردهای از مردم آذربایجان حس مشابهی را نسبت به ستارخان دارند.
در سالروز خروج محمدرضاشاه از ایران نمیتوان از کنار آن همه جنایاتی که در دوره وی بر علیه ترکها روا داشته شد عبور کرد. نفرت آنها از ترکها صرفا به فرقه دموکرات آذربایجان محدود نمیشد و در بحبوحه توهین و تحقیر ترکها در ایران، ستارخان نیز بارها از طرف عمال حکومتی مورد بیمهری قرار میگرفت. در دوره محمدرضاشاه پهلوی مجسمههای ستارخان را از میادین شهرها برداشته و بجایش مجسمه رضاشاه (پدر خودشان) را قرار میدادند.
در دوره رضاشاه چند بار مزار ستارخان مورد بیحرمتی قرار گرفت بطوریکه آرامگاه او تا سال 1324 وضع حقیرانهای داشت تا اینکه فرزندان آن سردار صاحب حکومت خودمختاری در آذربایجان شدند و همان سال آزادیخواهان فرقه دموکرات آذربایجان متینگ پرشوری بر سر قبر سردار ملی تشکیل داده و برای او یک آرامگاه موقتی ساختند ولی آن آرامگاه نیز دیری نپایید. یکسال بعد و با شکست فرقه، گروهی از سلطنتطلبان به دستور شهردار تهران، آن آرامگاه را با خاک یکسان کردند و حرمت تربت را نگه نداشتند. گویی میخواستند انتقام فرزندان سردار را از جسد پوسیده او بگیرند.
بعدها به همت امیرخیزی و دیگران سنگ قبری برای آرامگاه سردار تهیه شد که هرچند لایق آن مرحوم نبود ولی از هیچ بهتر بود و تا جایی که من میدانم سنگ قبر امروزی مزار ستارخان را جمعی از دانشجویان ترک دانشگاههای تهران در دهه هفتاد تهیه کردهاند.