گادتب: روزنامه حبلالمتین مینویسد: درسال ۱۲۸۵ در یکی از نبردهایی که بین اردوی انقلابی ستارخان با لشکریان رخ داد، بین کشته شدگان انقلابیون، جنازه بیست زن مشروطهطلب در لباس مردانه پیدا شده است.
دست تصادف یکی از این زنان را به ما شناسانده است. قضیه از این قرار است که روزی یکی از مجاهدان را که از ناحیه ران زخمی شده بود به انجمن حقیقت میآورند. پرستاران میخواهند لباس از تنش در آورند و زخمش را مداوا و پانسمان کنند. مجروح تقاضا میکند دست به لباس او نزنند. پرستار میگوید تا لباس از تنت بیرون نیاورند معالجه و مداوا مشکل است. مجاهد زخمی به هیچ وجه قبول نمیکند. هر چه اصرار میکنند، فایدهای نمیبخشد. خون از جای زخم پیوسته بیرون میزند. خطر مرگ لحظه به لحظه بیشتر میشود.
سر انجام ماجرا به گوش ستارخان میرسد. ستار از سنگر به انجمن حقیقت برمیگردد. زبان به نصیحت مجاهد زخمی میگشاید و میگوید: پسرم! تو نباید بمیری. ما به نیروی تو، به اراده آهنین تو نیاز داریم. چرا راضی نمیشوی زخمت را مداوا کنند؟
مجاهد به ستارخان اشاره میکند که گوشش را نزدیک دهان او ببرد. ستار خم میشود. مجاهد در گوش او نجوا میکند: سردار! من دخترم. نگذارید لباس از تنام در آورند و رازم برملا شود. اجازه بدهید با خیال راحت بمیرم. ستارخان به اشک مینشیند و میگوید: قیزم! من دیری، اولا اولا، سن نیه دعوایه گئتدون؟ (دخترم من که هنوز زندهام تو چرا به جنگ رفتی؟)
پیرمردان و پیرزنان تبریزی میگویند که نام این شیرزن مجاهد، تِلّی بوده است. تعداد تِلّیها چند نفر بوده است؟ کسی نمیداند. اما مسلم است که تِلّیهای زیادی، گمنام در سنگرها جنگیدهاند و گمنام شهید شدهاند.
پاولویچ مینویسد که یکی از سنگرهای تبریز را زنان چادر به سر تبریزی اداره میکردهاند. او عکس 60 نفر از این زنان مجاهد تبریزی را دیده است.