گادتب: روزي در زمستان 48 آخرين روزهاي حيات مرحوم تقيزاده براي عيادت مشرف شده بودم ايشان گفتند بعد از مشروطه كه به طهران آمديم براي انجذاب و قبول خاطر مركزيان ناگزير شديم تا حساب خود را از ستارخان و مشروطهطلبان تبريز منفك كنيم. زير و روي افكار ما را ميكاويدند تا ببينند مثلاً تعلق خاطري حتي ناچيز به شيخ محمد خياباني داريم يا نه. همة دوستان و همدورهايها اين اجبار را احساس كردند. نخستين گام براي اثبات برادري با اخوان نويافته و نوبرآمده ترك كسوت سيادت بود. ميرزا اسداله ممقاني و ميرزا علي هيئت و ميرزاباقر طليعه و سيد احمد كسروي ديگران يكايك به ترك لباس و حلق لحيه ناگزير شديم. يكي را داور به وعدة مستشاري و قضاوت به ترك لباس برانگيخت و ديگري را تيمورتاش و آن يكي را خود رضاشاه و … روزي به يكي از رفقاي ما گفته بود آقا اگر درزي سراغ نداريد ما بسپاريم برايتان كت و شلوار بدوزند. نهتنها مدارج مستوجب و مستحق از ما بدور بود، بلكه راه معيشت نيز تنگ آمده بود و نميتوانستيم كراية منزل تأديه كنيم. براي افتتاح دفترخانه و محاضر و يا اشتغال در عدليه و ماليه و ديگر ادارات يك يك ناگزير از ترك لباس شديم.
همينطور با درآوردن كسوت پشت كسوت و درآمدن به اين شكل و آن شكل به جائي رسيديم كه ديگر هيچكداممان با اصلمان مطابقت كه لا، بل مشابهتي هم نميداشتيم. ما پيشنمازان و پيشنماززادهگان و وعاظ ديروز متكلمين به السنة فرنگي و فكل و پاپيونبسته و مزاوجت با نسوان عيسوي امروز شديم. كم كمك راه ترقياتي كه حقمان بود به رويمان گشوده ميشد اما همچنان اشارات سوالي بر پيشانيمان آويخته بود كه آن ديگر لباس نبود كه بركَنيم و آن زبانمان بود. ما تُرك بوديم. براي پيراستن از اين عيب و نقيصة جبلي و سرشتي بايد سعي بسياري ميكرديم. به آساني بر زمين نهادن عبا و عمامه نبود.
مشق تصحيح لهجه ميكرديم. تا ديروز فارسيان مشق لهجة تركي در تكلم فارسي ميكردند و امروز رسم دگرگون شده بود و ما بايد به همان سياقي كه سالها براي اداء خرج ضاد و صاد و ذال كوشيده بوديم و چوب فلك خورده بوديم، امروزه براي تصحيح مخرج قاف به فلك زمانه بسته ميشديم تا به جاي قندخواري به گندخواري نيافتيم. ماحصل اينكه روزي چشم گشوديم و ديدم براي اثبات ايرانيت خودمان آنچنان تند تاختهايم كه از آن سوي بام كلهمعلق افتادهايم. ديگر منكر زبان مادري و فرهنگ و ادبيات و شعر و تاريخ و عادات و آداب آمدهايم. ديگر عارمان ميآيد كه كسي تُركمان بخواند و حتي بداند. آيا همة اين مساعي بر و ثمر داد؟ فاجعه در اين منزل است! لا ! بل خسرالدنيا و الاخره شديم. تا يك نغمة مخالف خوانديم مغلوب شديم و به تركتازي متهم گشتيم. همة ملكوكات را زدوديم الا اين يك لكة ترك بودن. هرگز ما را غير ترك نپذيرفتند. هرچه كرديم باز بيگانه مانديم. چندي پيش به منزل استادانم در تبريز رفتم و از همان درگاه تا مصطبة استادم گريستم و اين گرية ندامت و شرمناكي از روح آنها بود. شرم از روح مادر و زادبوم. شرم از اينكه همه چيز را باختيم و عاقبت مطرود و رجيم مانديم.» (نقل مضمون)