گادتب: جامعهشناسی در ایران در سال ۱۳۱۳ توسط بیل هاوس (جامعهشناس المانی) و در اوج خفقان سیاسی رضاشاهی پا به عرصه گذاشت. مطالبات رضاشاهی از جامعهشناسی سرکوب گروههای اتنیکی و … بود ولی رویکرد بیل هاوس (وبری_ تفسیری) در این خفقان دوام نیاورد و بعد از مدت کوتاهی بیل هاوس از ایران رفت. بعد از وی اسدالله بیژن و غلامحسین صدیقی کرسی استادی را به عهده گرفتند که با مشی پوزیتیویستی به ایدئولوژی پهلویسم سرویس داد، از آنجایی مشی جامعهشناسی پوزیتیویستی برای حاکمیت خوشایند بود دانشکدهها و دپارتمانهای سرکوبگر جامعهشناسی را بنیان نهادند. جامعهشناسی پوزیتیویستی (تنها رویکرد موجود) ابزار سلطه شد و در خدمت استانداردسازی جامعه ایرانی درآمد. تفاوتها سرکوب شد، با اعداد و ارقام کلی، نابرابریها و استثمارها را پنهان و لگدمال کردند (مبتنی بر آمارههای مد، میانه، میانگین، انحراف استاندارد و…).
این در حالی بود که جامعهشناسی در غرب، تمامی رویکردها در کنار همدیگر رشد کردند و در همان ابتدای تولد جامعهشناسی پوزیتیویستی، جامعهشناسی انتقادی (مارکس) و تفسیری (موس، وبر و …) در تقابل آن قرار داشتند که حلقه مفقوده جامعهشناسی ایرانی بود.
حدود سه دهه است جامعهشناسی تفسیری و سپس جامعه شناسی انتقادی رویکرد غالب جامعهشناسی ایران شده است. ولی همواره بر بنیانهای سرکوبش (پوزیتیویستی) استوار است. سرکوب در این مدل جامعهشناسی، شکل متفاوتی یافته است، سرکوب مبتنی بر بیتوجهی و انکار است. بیتوجهی به نابرابری و سلطههای موجود است، گویی به سلطهها قهقه میزند. لذا از توجه به امور جزئی و تفاوتهای موجود در درون خود غافل مانده است بە قول هگل از خود بیرون نیامده است تا خود را نظاره کند. از دیگران و با دیگران میگوید که به نوعی مشکوک به نارسیسم (خودشیفتگی) یا شرم سمی (toxic shame) است.
در هر صورت جامعهشناسی موجود در ایران، پایش را بر روی اتنیکهای خود قرار داده است تا دیده نشوند ولی همواره توجهش به افغانستان، اوکراین و … است. طی یکسال اخیر بیش از دهها سخنرانی و همایش در خصوص افغانستان، روسیه، اوکراین و … قرار داده است ولی از اینکه به خودش تکانی بدهد و اتنیکهای له شده زیرپایش را ببینید و از آنها و با آنها سخنی بگوید دیده نمیشود.