گادتب: کلاس اول دبستان ما، با جریان فرقه مصادف بود. کتابهایمان به زبان تورکی بود و معلم، دیکته را هم به زبان تورکی میگفت. فکر میکنم آذر ماه ۱۳۲۵ بود که یک روز آقای مهدیزاده مدیر مدرسه، به ما اعلام کرد همهی کتابهایمان را به مدرسه بیاوریم.
تل بزرگی از کتابها جمع شد و همه را آتش زدند. در دنیای بچگی، هم از آتشبازی خوشحال بودیم و هم فکر میکردیم دیگر مشق نخواهیم نوشت!
چند روز بعد، مدیر مدرسه بعد از نطق آتشینی اعلام کرد که برای پیشواز ارتش آماده باشید. هنوز ارتش وارد خوی نشده بود که دفتر فرقه دموکرات در طبقهی دوم ساختمانی در میدان مرکزی، به دست مردم افتاد بلندگوی احمدی را هنگام سخنرانی گرفتند و از طبقه دوم پایین انداختند.
کشته شدن یزدانی را دیدهام و همه را با جزئیات کامل به خاطر دارم.
یادم میآید روز پیشواز از ارتش، هنگام عبور از جلوی منزل آقای فتحی با دیدن جنازهها میخکوب شدم. شمردم ۱۹ نفر بودند. در محل معروف به طیارهمیدانی ایستادیم و انتظار طول کشید. خسته و نگران مادرم بودم. آیا میتوانم تنها به خانه برگردم؟
بالاخره کامیونهای ارتش دیده شد. اولین ماشین که ایستاد، افسری پیاده شد. تا آن لحظه متوجه نبودم که ۳ نفر با دستهای بسته بین جمعیت هستند. هر ۳ نفر را دست و پا بسته زمین خواباندند و سر بریدند.
خونشان روی لباسهایم پاشید. به شدت برخود لرزیدم و هنوز هم آن لرزش را در وجودم احساس میکنم.
شب، وقتی که ماجرا را برای پدرم تعریف کردم، گفت یکی از آنها اللهوردی دباغ بود.
نگارنده باید اضافه کنم سر جوانی به نام منصور را هم در «تزهکند قاپیسی» ورودی شهر، جلو تانکهای ارتش سر بریدند. آمرین معلوم نشد، ولی کسی که سر جوان را برید، یک حمال بود.
فقر و فلاکت عمومی، روابط ظالمانهی ارباب رعیتی، بیعدالتیها و بدبختیها، از همه بدتر و پلیدتر، سیاست کثیف توهین و تحقیر قومی حکومت پهلوی، مخصوصا نسبت به تورکهای آذربایجان به قصد از بین بردن هویت، زبان و فرهنگ تورکی و فارسیزه کردن آذربایجان از دلایل قیام آذربایجان بود.
شرح نمونه هایی از تحقیر قومی آن دوران را در کتابها و نشریات مختلفی که بعد از انقلاب به چاپ رسید، میتوان مطالعه کرد. ما که سنمان به دوران پهلوی اول نمیرسد، ادامهی آن و سرکوب و تحقیر قومی را در زمان پهلوی دوم شاهد بودیم و با پوست و گوشت و استخوانمان لمس کردیم.