گادتب: اوآخر دههی هفتاد و اوآیل دههی هشتاد بهار نشریات بود، “سینای” دوست داشتنی ما نیز همان سالها به راه افتاد، نشریهای که یک تنه بار سنگین هویت تورکی را در استان همدان به دوش میکشید.با اینکه تحصیلم در تهران تمام شده بود، به همدان برنگشتم،همانجا کاری پیدا کردم و مشغول شدم،سال به سال هم شهرستان نمیآمدم.منزل محقرمان محل آمد و رفت دانشجویان و تورکی نویسان و علاقمندان به فرهنگ و ادب تورکی بود،روزی یکی از دوستان با خوشحالی یکی از شمارههای هفته نامهی سینا را برایم آورد،گویا از دانشجویان همدانی ساکن کوی دانشگاه به امانت گرفته بود، من آن شماره را هنوز هم دارم! خدا میداند صفحهی میانیاش را که به تورکی بود چند بار با ذوق و شوق خواندم و دوباره خواندم،بسیاری از شاعران تورکی سرا و گمنام همدان آثارشان اولین بار در سینا چاپ شد.اینگونه با “باهارلی” آشنا شدم. سینا و بلبل آزادی سُرایش* “باهارلی” بار دیگر مرا به اصلم وصل کردند،آنروزها تورکی را به سختی و با هجی کردن میخواندم،به نوشتنش هم اصلا فکر نمیکردم،سینا و باهارلی این شوق را در وجودم صد چندان کردند، آرام آرام با اشعار باهارلی قلم من نیز اعتماد به نفس تورکی نویسی پیدا کرد.تا توفیق ملاقاتمان حاصل شود ۳سالی طول کشید،بار اول که به منزل صمیمیاش رفتم گویی سالهاست که همدیگر را میشناسیم،در آن بعد از ظهر تابستانی طولانی ساعتها گپ زدیم،از خودش و شعرهایش و آرزوهایش برایم گفت،فروتنانه از من خواست نوشتههایم را برایش بخوانم، آنروزها تورکی را خیلی پر غلط مینوشتم،بی آنکه به رویم بیاورد تحسین و تشویقم میکرد.با دستان پینه بستهاش دفتر و قلم به دست در برابرم نشسته بود و من غرق صدای حزینش،در وجودش داشتم ملت و فرهنگم را کشف میکردم،فرهنگی که با دستان پینه بسته همواره در حاشیه ماند و خودش نخواست که به دربار و دیوان و دفتر و دستک اعتنا کند،ملتی که در طول تاریخ با دستان پینه بسته یا مشغول کشور گشایی و فتح و مرزداری بود و یا مشغول کار و تلاش و آبادانی،ولی با همان دستهای پینه بسته هیچگاه قلم و ادب را هم فراموش نکرد تا فرهنگ و زبانمان به امروز رسید. باهارلی سالها از زمانش جلوتر بود،در میان آثارش شعرهایی با مضامین ملی دارد که تاریخ سرایش آنها به دههی پنجاه میرسد،شاعر هنرمند همواره در مرزهای زبان قرار میگیرد و میدانیم که زبان خانهی هستی است**،مرزهای دانش و فهم و فلسفه و تاریخ هر ملتی لاجرم محاط در زبان ایشان است و شاعران اصیل بر این مرزها مسلطاند و در لحظههای شاعرانهشان این مرزها را جابجا میکنند و ما سالها بعد حس میکنیم که شاعر از زمانهاش پیشتر میاندیشیده است،بی آنکه بدانیم شاعر با گسترش مرزهای زبانمان، زمانه و تاریخمان را نیز عوض کرده است و ما حاصل این جریان تاریخ سازی را” پیشتر از زمانه بودن” مینامیم.آری همهی ما دوستداران زبان و فرهنگ تورکی در استان همدان و همهی ما تورکی خوانان و تورکی نویسان مدیون این سنت شکنی “غلام رضا باهارلی” هستیم، نخستین شاعری که در این خطه، مفاهیم مدرن و ملی را وارد زبان ادبیمان کرد،زبانی که پیش از آن فقط تجربهی نوحه و مرثیه و قوشما و بئش بند عاشقانه را داشت،با قلم در دستان پینه بستهی باهارلی، ترنم “سوالهای چون بغض در گلو ماندهی ملتمان” شد
“من یوردومون بوغازدا بوغولموش سوالییام”
هفتهی پیش “غلامرضا باهارلی” پس از تحمل سالها بیماری و کسالت دار فانی را وداع گفت،شاعری خود ساخته و روشنفکر و سرشار از الهام که برغم تحصیلات رسمی اندکش، دریایی از ادب و عرفان بود،روزها با آهنگری و اسکلت بندی ساختمان برای کسب روزی آهن سخت را شکل میداد و شبها با حریر نرم کلمات تورکی با زبانمان معاشقه میکرد.اکنون ما ماندهایم و انبوهی از آثار چاپ نشدهاش و رو سیاهی این همه بی توجهیمان.
روحش شاد و راهش پر رهرو.
حقیر کمترین: صمد قربانی
پ ن:-*این تعبیر را از شهریار شعرمان و آن شعر معروفش در وصف نشریهی وارلیق گرفتهام.
-** این تعبیر را نیز
از یکی از آثار استادم ایواز طاها،_شعر وارلیغین ائویدیر- گرفتهام.