
گادتب: آیا ما یک ملت واحد و متحد هستیم؟ اگر نیستیم، میتوانیم به سمتی حرکت کنیم که مثل یک ملت واحد و متحد عمل کنیم؟
من نه دوست دارم و نه راستش خیلی درست میدانم برای جواب به چنین سؤالهائی کلی کتاب فلسفی و تاریج و جغرافیا را شخم بزنیم و به جوابی برسیم که معلوم نیست با شخم زدنی دیگر جوابی دیگر برای آن پیدا نشود. از بحثهای پیچیده بهتر است پرهیز شود، چون موضوع خیلی سادهتر از این حرفهاست.
ملت واحد منافع ملی واحد دارد. منافع ملی را هم در آزادترین کشورهای جهان همچنان بر اساس منفعت ملت تعریف میکنند. حتی حساسیت نسبت به حقوق بدیهی بشر را هم از فیلتر منافع ملی عبور میدهند و بعد موضع میگیرند. در جهان امروز هر جا سخن از حقوق بشر است، سوئد هم نخود آش است. اما اگر منافع ملی ایجاب کند، همین سوئد نخستوزیرش را به پکن میفرستد تا برای رهبر سرکوبگرترین سیستم جهان لامبادا هم برقصد.
برای جواب به این سؤال ابتدا باید پرسید در شهرهای مهم آذربایجان مثل تبریز و اورمیه و اردبیل و زنجان چه خبر است؟ کدام جریانها در بدنه جامعه دست بالا را دارند؟
هر جوابی به این سؤال مبتنی بر حدس و گمان و تحلیل است. در غیاب انتخاباتی آزاد و منصفانه هیچ کس حتی جواب تقریبی این سؤال را هم نمیداند. اما خیلی دشوار بتوان در یک نکته تردید کرد. چندین سال است که در آذربایجان فقط دو جریان عمده قدرت تحرک اجتماعی دارند.
جریان اول طیفهای مختلف هویتطلب است. بخشی از آنها فقط خواهان رسمی شدن زبان تُرکی هستند، بخشی فدرالیست و بخشی جدائیخواه هستند. اغلب این طیفها حرکت خود را حرکت ملی مینامند. حداقل مطالبات هم رسمی شدن کامل زبان تُرکی است. جریان دومی که در آذربایجان قدرت تحرک اجتماعی دارد، نظام جمهوری اسلامی است.
در آذربایجان جریانهای ایرانشهری و ملیگرا و اصلاحطلب هم فعالیت گستردهای دارند. کسی نمیداند چقدر و در کدام بخش جامعه نفوذ دارند، اما هیچکدام از انها قدرت تحرک اجتماعی ندارند. در تبریز و به طور خاص در بازیهای تراکتورسازی اتفاقاتی افتاده است و شعارهائی داده شده است، که جریانهای ایرانشهری و پانآذری برای مقابله با آن حاضر بودند انتحاری هم عمل بکنند تا بلکه بتوانند یک جمعیت پنجاه هزار نفری غیرحکومتی را به خیابان بکشند. موفق نشدند.
ملیگرایان و ایرانشهریها در تهران بعضاً برای مبارزه با حکومت هزینه هم میدهند، در تبریز برای مقابله با جریان هویتطلب روز به روز بیشتر آویزان حکومت میشوند. چون توان تحرک اجتماعی ندارند.
اتفاقاً این واقعیت که در آذربایجان فقط دو جریان قدرت تحرک اجتماعی دارد، بیش از همه طیف موسوم به اصولگرایان حکومتی درک کرده است. طبعاً در رقابتهای درون نظام هم از این دانش خود هوشمندانه بهره میبرد. در ایام انتخابات محلی مثل شورای شهر و یا انتخابات مجلس، اصولگرایان حکومتی خیلی خوب میدانند که روی چه شعارهائی باید بیشتر تاکید کنند و چه شعارهائی را بهتر است اساساً به زبان نیاورند. اصلاحطلبان حکومتی به خاطر سر و سرّی که با ایرانشهریها دارند، معمولاً در این صحنهها از پیش بازنده میشوند. در آذربایجان از میان حکومتیها دشوار بتوان منفورتر از امثال جلائیپور یافت.
یک توضیح در خصوص طیفهای مختلف آذربایجانی هم ضروری است. قبلاً مبسوط نوشتم که تُرکها در ایران جایگاهی دارند که شاید نتوان نظیری برای آن در جهان یافت. تُرکها در ایران نه فرهنگ اقلیت و نه فرهنگ اکثریت دارند. برعکس آن هم صادق است، هم فرهنگ اقلیت هم فرهنگ اکثریت دارند. یا صاحب قدرت بودهاند و یا شریک قدرت، در عین حال هیچ زبانی هم در ایران به اندازه زبان تُرکی تحقیر و سرکوب سیستماتیک نشده است. کنشگری در آذربایجان هم متأثر از همین وضعیت خاص است. یکی از پیامدهای این وضعیت به حاشیه رفتن ملاحظات سیاسی است. در آذربایجان خواست هر گروه کمابیش همانی است که میگوید. جدائیخواه هم آشکارا میگوید جدائیخواه است. اما در جاهائی که به طور تاریخی فرهنگ اقلیت داشتهاند، معمولاً خواست جدائیخواهی کتمان میشود و بر اساس پارهای ملاحظات سیاسی هیچ گروهی رسماً خود را جدائیخواه نمینامد. چه بسا خواست جدائی ریشهدارتری هم از جریانهای جدائیخواه آذربایجان داشته باشند.
حال برگردیم به سؤال اصلی این نوشته، بهترین و در عین حال نمادینترین تصویر را بررسی دو موضوع 24 آوریل و قرهباغ به ما خواهد داد.
از حوادث 24 آوریل هر تعبیری که بکنیم، آن را نسلکشی و یا کوچ اجباری ارمنیها بدانیم، در یک چیز نباید تردید داشت و آن وقوع فاجعه انسانی است. در آن تاریخ وضعیت ایرانیانی که در مرز عثمانی بودند، کاملاً متاثر از این فاجعه انسانی بود.
ارمنیهای رانده شده از خانه و کاشانه همه به سمت اروپا نرفتند، به آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان فعلی هم رانده شدند. تبریز و اورمیه و باکو و شوشا و خانکندی میزبان هزاران خانواد آواره ارمنی شدند.
اگر با چراغ قوه میان داشناکها چهارطبقه هم بگردید، حتی یک داشناک هم یافت نخواهید کرد که مدعی شود با ارمنی آواره در آذربایجان بدرفتاری شد. نه اینکه داشناک انصاف و انسانیت داشته باشد، خود جامعه ارمنی به ریش چنین آدمی خواهد خندید. ارمنی روی تخم چشم آذربایجانیها جا داشت.
اما آذربایجان درگیر جنگ و کشتار هم شد. دستهجات مسلح مسیحی که عموماً از شرق عثمانی آمده بودند، و چند گروه ارمنی اعزامی از ایروان، بلائی بر سر شهرهای خوی و سلماس و اورمیه آوردند که در تاریخ این شهرها نظیر نداشت. (کامنت دوم)
از دولت تانوان مرکزی خبری نبود. حجم این جنایتها چنان گسترده شد که مردم و عُلمای شهر اورمیه دست به دامان عثمانی شدند، به عثمانیها نامه نوشتند و گفتند چه نشستهاید که جیلوها به کوچک و بزرگ رحم نمیکنند و برادران ایرانی شما را فوج فوج میکشند.
عثمانی که در آن تاریخ هزار درد بیدرمان داشت، دعوت علما را بیپاسخ نگذاشت و سنت برادرانهی “چاغیرسان گَلَرم” را در سختترین شرایط به جا آورد و نیروئی به سمت آذربایجان فرستاد. وقتی خبر آمدن سپاه عثمانی رسید، مردم درمانده اورمیه هزار هزار به استقبال ناجیان خود شتافتند و این شعر را خواندند که هنوز اغلب قدیمیها اورمیه به یاد دارند :
ایرانلیلار، ایرانلیلار / ایرانیها، ایرانیها
ای اورهیی دولی قانلیلار / ای که دلتان پر زخون است
گلن گئداخ پیشوازا / بیائید پیشواز برویم
گلیر مهربان عثمانلیلار / عثمانیهای مهربان – برای نجات ما – میآیند
همه طیفهای جریان هویتطلب که امروز در آذربایجان قدرت تحرک اجتماعی دارند، به حوادث شرق عثمانی از منظر فاجعه جیلولوق هم نگاه میکنند. مثل نیاکان خود سپاسگزار سپاهی هم هستند که خوی و اورمیه را از دست جیلوها نجات دادند.
متوجه هستم که ایران بحمدالله ایران پر از گرتا تومبرگ است و لازم باشد به سوئدیهای نخود هر آش درس حقوق بشر هم میدهند و نباید حتی صحبت از قدردانی بشود، اما دستکم از هیئت عزاداران 24 آوریل ایرانی انتظار میرود به مردم قربانی خودشان هم عنایتی داشنه باشند. اتفاقاً همان عثمانی به داد این مردم رسید.
با این حساب منافع ملی ایران برای موضعگیری در خصوص حوادث شرق عثمانی چه چیزی را ایجاب میکند؟ قطعاً آن چیزی نیست که اکنون شاهد آن هستیم. چرا؟ آذربایجانی ایرانی محسوب نمیشود؟ یا درد مشترک و علائق مشترک در میان نیست؟ تا بر اساس این علائق مشترک از منافع ملی تفسیر واحدی صورت گیرد؟
حوادث قرهباغ هم که تقریباً جلوی چشممان اتفاق افتاد. یک میلیون آذربایجانی را در روز روشن از خانه و کاشانه خود آواره کردند. گروههای ارمنی در شهرهائی مثل خوجالی دست به جنایتهای وحشتناک زدند. وقتی هم ارتش آذربایجان بعد از سی سال تصمیم به آزادسازی خاک اشغالی خود گرفت، این اقدام چنان مشروعیت داشت که حتی امانوئل مکرون فرانسوی و ولادیمیر پوتین روس هم نتوانستند به آذربایجان ایراد قانونی بگیرند. خاک اشغالی آزاد شد. ارمنیها اکنون هم در قرهباغ هستند و در قرهباغ هم تا زمانی که خود بخواهند باقی خواهند ماند. آذربایجان هم حقوق آنها را کاملاً به رسمیت میشناسد و باید هم بشناسد.
کارنامه تباه ناسیونالیسم ستیزهجوی ارمنی طی سی سال گذشته تاثیر بسیار مخرب بر آذربایجانی گذاشته است که صد سال پیش آواره ارمنی را مهربانانه در آغوش گرفته بود. در قتلعام خوجالی بعضی از خانوادهها میتوانستند فرار کنند، اما ماندند و بیرحمانه کشته شدند. بازماندگان آنها نقل میکنند که باور نداشتند ارمنی آنها را بکشد. آذربایجان چنین احساسی نسبت به ارمنی داشت.
اما اگر همین امروز دولت ترکیه یادداشت رسمی بدهد و نسلکشی ارامنه را کاملاً به رسمیت بشناسد، وجدان عمومی آذربایجان قادر به پذیرش چنین چیزی نخواهد بود و خواهد گفت این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار. آذربایجانی چطور مدعیان صد سال پیش اینها را بپذیرد؟ ناسیونالیسم ارمنی در اواخر قرن بیستم و جلوی چشم دوربینها همین که فرصت را معتنم دید، آذربایجانی را هزاز هزار کشت و میلیونی آواره کرد و سپس نزد دیگران به امامزاده نسلکشی دخیل بست.
متوجه هستم که در جریان جنگ آزادسازی قرهباغ ملیگرایان بیشعوری هم در ایران بودند که خواهان اعزام به جبهه نبرد داشناک علیه آذربایجان شدند. متوجه هستم که هسته مرکزی ملیگرائی ایرانی دل در گرو ارمنستان داشت. اما در بیرون از آذربایجان، حتی جریانهای مترقی و عدالتخواه چپ هم سکوت کردند. شخصیت چپ و عدالتخواه و آزادهای مثل فرج سرکوهی هم سکوت کرد. با تمام دقت صفحات مختلف را میخواندم، دریغ از حتی یک همدلی با آذربایجانی که یکی از مشروغترین جنگها را در مقابل جنایتکاران و اشغالگران پیش میبرد. چرا؟
چرا در ایران شاهد این همه همدلی با اشغالگران و حتی کمک به ارمسنان بودیم، اما کمترین همدلی را با آذربایجان ندیدیم؟ منافع ملی ایران ایجاب میکرد؟ این چه منافعی است که دقیقاً با خواست و علائق میلیونها ایرانی دیگر در تضاد است؟ اگر منافع ملی این است، پیشاب شفیعی کدکنی شایسته آن است.
بعضیها مُهمل هم گفتند. مثلاً حکومت آذربایجان دیکتاتوری است و مورد حمایت اردوغان است و جنگ افروزی میکند و از این خزعبلات. به قول آقای علیرضا اردبیلی اگر حکومت آذربایجان دمکراتیک بود خاک آذربایجان اشغال نمیشد؟ اگر آذربایجان دمکراتیک بود، اشغالگران دو دستی خاک اشغالی را تقدیم میکردند؟ فیالواقع دغدغه اصلی هیچ کدام از طرفین، مثل اغلب کشورهای جهان، در درجه اول حقوقبشر نیست، منافع مردمی است که به آن تعلق خاطر دارند. وقتی در کشوری بر سر منافع مردم چنین تفسیر متضادی وجود دارد، تو خود حدیث مفصل بخوان که کشور با چه گسل تاریخی بزرگی مواجه شده است. مسئولیت این گُسل هم بر عهده کسانی است که بخشی بزرگی از مردم کشور را نه تنها نایده میگیرند، بلکه با آنها عناد میورزند.