گادتب: در چهل روز گذشته پنج نفر از اهالی روستای ما در اثر کرونا جان باختند. میرجلیل قطبی و علیاکبر باباوند تقریبا 60 ساله، محمد فرنوئی و عبدالعلی میکائیلی 50 ساله و علی ذوالفقاری 40 ساله بود. از میان این افراد یک نفر ناراحتی قلبی و یک نفر نارسایی کلیوی داشت و سه نفر سالم سالم بود و هر پنج نفر میتوانستند سالها در کنار عزیزانشان باشند که کینهی برخیها از غرب و عناد با علم و واردات واکسن نگذاشت.
برخی از این افراد سالهای سال کار کرده و به نان و نوایی رسیده بودند و کم کم به فکر تحقق آرزوها و علایق فرزندانشان بودند و برخی سخت کار میکردند تا نان و نوای فرزندانشان را تهیه کنند. یعنی هر پنج نفر کار میکردند و شعار «در خانه بمانید» برایشان عملی نبود. مجبور بودند میان دلخوشی و نان عزیزان و جان خودشان یکی را انتخاب کنند. هر پنج نفر ساکن تهران بودند یعنی قبل از معامله نان و جان، مغلوب مخالفان سرمایهگذاری در مناطق غیرفارس ایران شده و یافتن کاری هرچند سخت را به ماندن در زادگاه ترجیح داده راهی تهران شده بودند.
نسل قبلی برخی از اینها نیز تن به مهاجرت داده بودند. پدر محمد برای کار راهی آذربایجان شمالی شده بود و سال 1317 در بازگرداندن اجباری از طرف دولت شوروی دوباره به روستا بازگشته و پدر علیاکبر نیز در کشتار مخوف آذرماه از روستای مِینَق هریس گریخته به روستای ما آمده بود. میگویند نوجوان بود و در سرمای سخت آذر خودش را به سلسله کوههای قاراداغ زده بعد از صد کیلومتر کوهپیمایی به روستای ما رسیده بود. تنها، سرمازده و ترسیده.
ترسی شبیه ترس کسانی که برای فرار از دست طالبان از چرخ هواپیما آویزان شدند و گذر از آن کوهها در آن موقعیت کم از آویزان شدن از بال هواپیما نداشت و قشون متجاوز نیز دست کمی از طالبان نداشت و با شکست بیانیه دوازده شهریور سهم مردم ما از وطن و زندگی، همین بیپناهی و کار شبانهروزی در غربت و مرگ غریبانه شده است.