گادتب: در مورد ادعای ایرانی بودن مولانا دو گزینه بیشتر موجود نیست، یا باید شهر بلخ محل تولد و شهر قونیه محل زندگی و مرگ مولانا در آن زمان در محدوده جغرافیای سیاسی به نام ایران باشد و یا این شهرها در این زمان از شهرهای کنونی کشور ایران به حساب آیند تا چنین ادعایی مبتنی بر ادله منطقی باشد، در حالی که شهر بلخ در زمان تولد مولوی از شهرهای ایالت خراسان قدیم و تورکنشین و حداکثر تورکنشین و تاجیکنشین بوده که اکنون از شهرهای تورک نشین کشور افغانستان کنونی است و در زمان تولد و کودکی مولوی جزء امپراتوری سلاطین خوارزمشاهی تورک بوده و شهر قونیه هم از شهرهای امپراتوری عثمانی آن زمان و تورکیه امروز است و مولوی در طول زندگی خود در هیچکدام از شهرهای کنونی ایران چه فارسنشین، کردنشین، گیلکنشین و غیره زندگی نکرده است، در آن زمان هم کشوری با جفرافیای سیاسی و با نام «ایران» وجود نداشت؛ حتی در زمان امیر تیمور و ۲۰۰ سال بعد از تولد مولانا، نام ایران به گوش مردم خراسان نا آشنا بود، این را امیر تیمور در کتاب «منم تیمور جهانگشا»( گرد آورنده مارسل بریون فرانسوی، ترجمه ذبیح الله منصوری ص ۸۸) می گوید، کلمه ایران فقط در شاهنامه فردوسی بوده که نام اسطورهای بوده و در «ایران» فردوسی کرمان، زابل، ایالت فارس و بسیاری دیگر از شهرهای ایران کنونی جزئ ایران مورد نظر فردوسی نمیباشد. در شعر بعضی از شعرای بعد از فردوسی هم اگر نامی از ایران است اشاره به همان ایران اسطورهای فردوسی است نه چیز دیگر.
پس ایرانی نامیدن مولانا بر چه اساسی استوار است؟ غیر از این است که چون مولوی به زبان دری (فارسی) شعر سروده که زبان مرسوم شعر آن زمان بود، ایرانی (فارس) به حساب آید؟ در گذشته و حتی در قرن هفتم و هشتم هجری هم زبان شعر سعدی و حافظ که در ولایت فارس متولد و رشد کرده بودند هم دری (فارسی) نبود، آنها زبان شعرشان را در مکتبخانه یاد گرفته بودند که به آن زبان شعر میسرودند اما زبان مادریشان پهلوی بوده که متفاوت از دری (فارسی) است.
این مسئله را بزرگان و اندیشمندان فارس هم اعتراف میکنند. اگر فارسی شعر سرودن مولوی دلیل بر ایرانی بودن باشد با این حساب نباید بر عرب بودن ابوریجان بیرونی، ابن مقفع، محمد طبری، ابن سینا (گرچه وی تورک تبار بوده) و بسیاری دیگر از نویسندگان و بزرگانی که آثارشان را به عربی نوشتهاند کسی اعتراضی داشته باشد.
از طرفی اگر افغانیها ادعایی بر مولوی داشته باشند دلیلشان از ناسیونالیستهای فارس که مولوی را ایرانی میدانند محکمتر است چرا که محل تولد مولانا شهر بلخ بوده که اکنون جزء جغرافیای سیاسی کشور افغانستان است و زبان دری هم یکی از زبانهای مرسوم این کشور میباشد که مولانا به آن زبان شعر سروده، ولی چرا تا کنون هیچکدام از ناسیونالیستهای فارس نگفتهاند مولانا مولوی افغانی است و بر ایرانی بودن آن تاکید دارند؟ چون جز به دری شعر سرودن، مولوی هیچگونه اشتراکاتی با ایرانیان فارس زبان ندارد ؟!
در مورد بیت «من ساعتی ترکی شوم یک لحظه تاجیکی شوم» مولانا هم چه تفسیری میتوان کرد غیر از اینکه مولانا میگوید: بیشتر عمرم را من تورک هستم و اندکی هم تاجیک (۳۶۰۰ ثانیه = لحظه تورک و یک ثانیه = لحظه تاجیک) که این یک لحظه هم همان زمانِ شعر گفتنهایش به فارسی (تاجیکی) میتواند باشد؟
آیا میتوان گفت مولانا در بیت «من ساعتی ترکی شوم یک لحظه تاجیکی شوم مثل:» من آن ترکم که هندو را نمیدانم نمیدانم» سخن گفته است؟ که در صنعت شعری در اینجا «ترک» در معنای آزادگی، دانایی، حکیمی، روشن ضمیری و «هندو» در معنای بردگی، تباهی، عقب ماندگی و در کل در معنای منفی است؟
اما در مورد این بیت مولانا که میگوید: «تو ماه ترکی و من اگر ترک نیستم – دانم من این قدر که به ترکی است آب سو» که ناسیونالیستهای فارس این بیت را دلیل بر غیر ترک بودن مولوی میدانند، باید گفت در این بیت مولانا مثل ببیشتر ابیاتش با استفاده از صنعت شعری که واژه «تورک» را مترادف با زیبایی، درخشندگی، آزادمنشی، بزرگواری، روشن ضمیری و حکمت و دانش میداند خطاب به مرید و مرادش شمس تبریزی این بیت را میگوید که مولانا خودرا در مقابل دانش و شخصیت شمس تبریزی قطرهای از دریا میبیند و شمس را «ماه ترک» یعنی حکیم و دانای روشنی بخش و خود را قطرهای از دریای حکمت وی (دانم من این قدر که به ترکی است آب سو)» میشمارد. یعنی من فقط به اندازه کلمه «سو» در مقابل دریای خروشان حکمت (ماه ترک) شمس تبریزی هستم.