گادتب: برخلاف تاریخسازیهای دروغین، شکلگیری قومیت ارمنی هیچ ارتباطی با تمدن عظیم اورارتو ندارد. من در کتاب نگاهی نوین به تاریخ دیرین ترکهای ایران اشاره کردهام و اخیراَ هم در کتاب تاریخ اورارتو نشان دادهام که ارامنه نه تنها وارثان این امپراتوری نبودهاند، بلکه حتی فاتحان این امپراتوری هم نبودهاند. به عنوان مثال، کشف پیکانهای سکایی در قلعه باسدام که یکی از بزرگترین و مستحکمترین قلعههای اورارتویی بوده، مبین سقوط این قلعه به دست اقوام سکایی است نه ارمنی. در واقع، عنصر ارمنی با استفاده از خلأ قدرت ناشی از سقوط امپراتوری اورارتو، در مناطقی از این سرزمین ساکن شدهاست.
اسنادی از دوران صفویه در دست است که نشان میدهد، ارامنه در دوران شاه عباس با پذیرش مسیونرهای مسیحی غربی به دنبال جلب رضایت پاپ و پشتیبانی وی از آنها به منظور تحقق سودای تشکیل کشور مستقل ارمنی بودهاند. البته، این همکاری در آن دوران محقق نشد. چون فرستادگان پاپ به تبلیغ مذهب کاتولیک میپرداختند و همین امر موجب بروز اختلافات میان خود ارمنیها و البته مخالفت آنها با مسیونرهای کاتولیک شد.
ارامنه که میدانستند بدون یاری قدرتهای بزرگ هرگز قادر به تشکیل حکومت نخواهند بود، از قرن هیجده به بعد متوجه روسیه شدند. فرق روسیه با غرب در آن بود که روسیه فقط به دنبال بهرهبرداری ابزاری از ارمنیها بود و به هیچ وجه در صدد تحمیل عقاید کلیسای خود بر ارامنه نبود و این همان چیزی بود که ارامنه دنبالش میگشتند. میتوان گفت که در قرن هجدهم و نوزدهم میلادی ارامنه همواره از حمایت روسیه برخوردار بودهاند و چه در جنگهای قاجار و روسیه و چه در جنگهای عثمانی و روسیه آنها همواره در راستای منافع روسیه عمل میکردهاند. به عنوان مثال نقش ارامنه در سقوط ایروان، باکو و حتی تبریز در جنگهای عباس میرزا با روسها غیر قابل انکار است.
اما با آغاز جنگ جهانی اول، اوضاع برای ارامنه متفاوت شد. دیگر دولتهای غربی به دنبال تحمیل عقاید مذهبی خود بر ارمنیها نبودند. بلکه آنها هم همچون روسیه به دنبال متحدینی در دل امپراتوری عثمانی بودند تا از داخل بر پیکر این امپراتوری عظیم ضربه بزنند و اینگونه شد که ارامنه آلت دست دشمنان دولتی شدند که سالها آنها را در پناه خود حفظ کرده بود.
در واقع مهاجرت اختیاری ارامنه از خاک عثمانی به خاک آذربایجان شمالی، بالأخص منطقه قرهباغ، با پشتیبانی روسها یک قرن پیش از تصویب قانون مهاجرت اجباری آغاز شده بود.
رقم قابل توجهی از ارمنیها در جریان درگیریهای داخلی با کردها کشته شدهاند که پروپاگاندای ارمنی با موذیگری تمام این آمار را هم به پای امپراتوری عثمانی مینویسد. به عنوان مثال در نبرد حمیدیه ،1895م، که ارامنه از آن به عنوان قتل عام حمیدیه یاد میکنند، این کردها بودند که به قتل ارمنیها پرداختهاند و یا در جریان اجرای قانون تهجیر، گروههایی از کردها همواره به کاروان مهاجران ارمنی حمله کرده و به قتل و غارت میپرداختهاند.
در واقع نسل کشی واقعی، نه در خاک امپراتوری عثمانی بلکه در خاک آذربایجان رخ داد، آن هم در هر دو سوی ارس و آن هم به دست خود ارمنیها. تا جایی که این مساله، یعنی توسل به قتلعام، در گزارش کاچازنونی، نخستین نخستوزیر کشور ارمنستان، به کنفرانس حزب داشناک هم نمود یافتهاست. دستههای مسلح ارمنی و آسوری به سرکردگی چهرههای خون آشامی همچون شامیان، آندرانیک و مارشیمون در هر دو سوی ارس کشتار گستردهای را بر علیه ساکنان غیر مسلح آذربایجان ترتیب دادند.
این کشتارها، دو هدف عمده را دنبال میکردند: اول پاکسازی قومی در سرزمینهای آذربایجان (در هر دو سوی ارس) و فراهم آوردن زمینه لازم برای تحقق سودای تشکیل کشور ارمنستان در داخل خاک آذربایجان و دوم گشایش جبهه نظامی جدیدی بر علیه امپراتوری عثمانی در جهت ضربه زدن به این امپراتوری.